غالب کسانی که از کنار عملیات انتقامی جمهوری اسلامی ایران نسبت به حملۀ به کنسولگری خود در دمشق رضایتمندانه گذشتند، خواسته یا ناخواسته این موضوع را نادیده میگیرند که «وعدۀ صادق» تاوان تجاوز به سرزمین بوده است و نه تقاص حمله به شخصیت حقوقی نظام. وعدۀ صادق گام مهمی در تحکیم بازدارندگی نسبت به حریم جغرافیایی ما و حامل پیام دولت نسبت به تعهد خود برای حفظ امنیت ملت و ممتلکات ملت بود. در مقابل اما بیپاسخ ماندن ترورها میتواند امتداد چرخۀ فزایندهای باشد که از زمان آغاز تروریسم اسرائیلی علیه تهران در 2010، به تدریج با آن خوگرفتهایم. رضایت به چنین چرخهای که حمله به دولت را منفک از حملۀ به ملت بازنمایی می کند، پشت تصویر قهرمانه و فداکارنۀ خود، خلل مهمی در ساخت سیاسی کشور و دوسویگی تعهدات دولت-ملت در آن را پنهان میکند.
از تمام پهنۀ مقاومت، اهمیت بازدارندگی نسبت به حریم سازمان قدرت، تنها اختصاص به ایران دارد. ترور عیاش و رنتیسی و احمد یاسین تا موسوی یا مغنیه یا قنطار و یا هریک از سران گروههای مقاومت، قابل قیاس با ترور شهروندان ایران نیست؛ چه رسد آنکه با ترور مقامات رسمی برابر شود. این طبیعت یک نزاع نابرابر است که به این گروهها آمادگی دریافت و جذب ضربۀ علیه شخصیتهای کلیدی خود را داده است. هیچیک از گروههای مقاومت توسط بدنۀ آنها به عنوان هماورد رژیم صهیونیستی بهحساب نمیآیند و این ادراک بیش از آنکه به قدرت عینی نامتوازن میان آنها و رژیم بازگردد، به وضعیت نمادین و حقوقی بیدولتی آنها متکی است. این هزینه در ازای مزیت عدم مسئولیت در قبال ملت است که قابل جذب میشود.
دولتها صرفنظر از قدرت نظامی خود، به واسطۀ پذیرش در نظم بینالمللی واجد حقوق و مسئولیت برابر و مطلقهای در برابر اراضی و شخصیتها و شهروندان خود هستند که وضعیت متفاوتی به منازعات میان آنها میدهد. جمهوری اسلامی با درک مزایایی که حضور در ساختار رسمی بینالملل دارد، تاکنون تلاش کرده است از برخورد مستقیم با دولتهای اشغالگر در منطقه اجتناب کرده و این برخوردها را به متحدان غیردولتی خود برونسپاری کند. از طرف دیگر رژیم صهیونیستی نیز که سخت پیگیر عادیسازی وضعیت خود به عنوان یک دولت تام الارکان است، تمایل دارد تا دولت ایران و نه پروکسیهای آن را طرف بالفعل تنازعی برابر و رودررو قرار دهد. ضربات مستقیم اسرائیل، حاوی این پیام از سوی نتانیاهو است که دیگر نمیتواند تحمل کند که ایران با حفظ مزایای خود به عنوان یک دولت، از مسئولیت پروژۀهای خود شانه خالی کند.
در چنین شرایطی چگونه میتوان ضمن پیگیری تنازع موجودیتی با رژیم اشغالگر، از حریم دولت در ایران دفاع و نسبت به آن بازدارندگی پدید آورد؟ نگارنده پیش از بحران غزه و در بحبوحۀ جنگ اوکراین و غائلۀ واگنر یادداشتی با عنوان «معمای میلیشیا در معماری مقاومت» تقدیم نمود که به طوری بنیادی و با نظر به تحولات پارادایم دولت مدرن در جهان، به چالشهای سیاست حمایت از گروههای مقاومت پرداخته بود.[i] پیشنهادات آن یادداشت هرچند ناظر به عملکرد این گروهها در ظرف کشورهای میزبانشان ترسیم شده بود، اکنون با قرارگرفتن ایران در معرض درگیریهای مستقیم می توان رابطۀ جدیتری میان آن مطلب و سیاستهای امنیتی کشور در داخل نیز برقرار نمود.
برای انتقال درست مطلب از این مقدمه، به نکتۀ اصلی بحث، بد نیست به سخنان محسن رضایی در دیداری خصوصی با جمعی از اندیشکدهها اشاره کنم. نگارنده تخصصی در مسائل جنگ و علوم نظامی ندارد اما به خاطر دارم وی به عنوان باسابقهترین فرمانده نظامی کشور، کلید گشایشها در مسئلۀ جنگ را در خروج از دوگانۀ جنگ نامنظم و منظم عنوان می کرد. از نظر وی هنر موسسان سپاه آن بود که تسلیم اعتبار امیران ارتش کلاسیک ریشهدار ایران و تجربۀ پرشور چمران در جنگهای چریکی نشدند و طرح سومی برای الگوی جنگ درانداختند که تدریجا به «جنگ نامتقارن» شناخته شد.
غلامعلی رشید که خود از جملۀ بنیانگذاران دکترین جنگ نامتقارن است به مقطعی اشاره می کند که به دنبال شکست های مکرر ارتش و رکود جبهۀ غرب او نیز ایدۀ شهید باقری را دنبال می نمود که «ما باید به خود جرأت بدهیم تا شیوۀ جنگ را عوض کنیم.» از نظر رشید، سپاه در مطلع جنگ با سه بینش در درون خود مواجه بود که هریک را می توان انعکاسی از سهگانۀ مورد اشارۀ رضایی در درون سپاه دانست. دیدگاه نخستی که معتقد به جنگ نامنظم در غرب بود؛ دوم دیدگاهی که ارتش را محور جنگ می دانست و حضور سپاه را فرع بر آن تلقی می کرد؛ و سوم دیدگاهی که به دنبال حضور مستقل سپاه در جنگ جنوب بود. این دسته سوم که عمدتا از فرماندهان مستقر در منطقۀ جنوب تشکیل می شدند با تشکل یافتن در پایگاه گلف اهواز به زحمت توانستند دیدگاه مرکزیت سپاه را تغییر داده و با کشاندن محسن رضایی به جنوب مسیر جنگ را تغییر دهند.[ii]
از مجموع آنچه در مورد ابتکار عمل فرماندهان جنوب استنباط می شود میتوان گفت که رکن اصلی جنگ نامتقارن در اتکاء به نفر در جنگ رودرروست. اتکاء به نفر در اینجا به معنی محوریت کمیت و کیفیت رزمندگان در مقایسه با تجهیزات و سازمان است. طبیعتا حضور افراد در میدان رزم نیازمند حداقلی از سلاح نفری و سازماندهی و آموزش است؛ در عین حال به هر میزان که اتکای جنگ بر ادوات سنگین و تخصصی و سازمان رزم هرمی و پرسنل حرفهای و حقوق بگیر باشد میتوان آن را خارج از الگوی جنگ نامتقارن دانست. تاکید بر رودررو بودن این شیوه نیز تمایزبخش آن از الگوهای جنگ و گریز و اختفای متداول در نبرد پارتیزانی است. گریز و اختفا در جنگ نامتقارن نمی تواند اساس قرار گیرد چراکه در این الگو به دنبال تصرف زمین مسکونی و تثبیت آن هستیم و نه فقط بالابردن هزینۀ تسلط دشمن بر مناطق خود.
پیروزیهای چشمگیر سپاه که در شکست حصر آبادان آغاز شد و در فتح المبین تثبیت گردید و در فتح خرمشهر به اوج رسید، عمدتا به دو تمایز یاد شده باز می گردد. امکان بسیج گسترده و سریع نیروها توسط سپاه جوان به حدی بود که ظرف هفت ماه توانست حجم خود را به ده برابر برساند و بیش از صد گردان جدید تاسیس کند. بخش عمدۀ این نیروها را داوطلبان بسیجی تشکیل می داند که عدد آنها به مراتب از مجموع کادر سپاه و سربازان وظیفه بیشتر بود. از حیث کیفی نیز، سپاه اتکای بالایی به نیروهای بومی جنوب داشت که شناخت و تحرکپذیری بالایی در محیط عملیات خود و خصوصا فضای شهری هدف داشتند.[iii]
تمام این حجم نفرات با اتکای به سلاح ساده و سبک نفری وارد جنگ شده بودند و موفقیت آنان نیز بدون اتکاء بر سلاحهای سنگین و کادر حرفهای یا وظیفۀ ارتش محقق شده بود. با این حال این تفکر پس از فتح خرمشهر و روی آوردن سپاه به پیشروی در زمین غیرخودی دچار تغییر و تحول شد. تلاش ها برای فتح بصره همچنان متکی بر راهبرد «موج انسانی» بود اما طبیعتا دیگر در این موج انسانی از حضور نیروهای بومی ردی پیدا نمی کنیم. نسبت بالای تلفات که در کربلای 5 به بیش از 50هزار شهید رسید با سیر متناسبی از جذب نیروی جدید همراه نبود. در واقع صدام گذشته از تفوق در ادوات، با گسترش سربازی اجباری از حیث نفرات نیز توانست برتری خود را در این مقطع جنگ حفظ نماید.[iv]
از طرفی با جداشدن عملیاتهای سپاه از ارتش و تشکیل نیروهای سهگانۀ سپاه، تدریجا مسئلۀ ادوات سنگین در محاسبات فرماندهان جنوب وزن می گرفت. رشد روزافزون فناوریهای موشکی و راداری و پهبادی و روند به حاشیه رانده شدن نیروی مقاومت بسیج و به کنار نهاده شدن رشد عرضی سپاه را میتوان نمود کاملی از فرایند کلاسیک شدن سپاه دانست. روندی که باعث شده است بعد از چند دهه عملا فرماندهی سپاه از کانون تحولات خارج گردیده و بار اصلی سیاستگذاری آن را به دوش ستاد کل نیروهای مسلح بیفکند؛ جایی امروز نقطۀ تجمع همان تیم فرماندهان جنوب شده است.[v]
موازی این روند کلاسیک شدن سپاه در داخل، روندی است که با چریکی شدن سپاه در خارج میتوان دنبال نمود. نیروی قدس در سالهای پس از جنگ با اتکای بر مزیت در کم و کیف نیروی انسانی گروه های تحت حمایتش توانسته است مقابل قدرتهای متعارفی همچون صربها، عربستان یا داعش، موفق ظاهر شود. اما این معادله در شامات به عنوان نقطۀ اصلی ماموریت نیروی قدس به همان کیفیت محقق نشده است. در جنگ سوریه اتکای سنگین به برتری هوایی روسها بود که ناترازی قابل ملاحظۀ طرفین از حیث کمیت و انگیزۀ نفرات را پوشش می داد.[vi] در مقابل رژیم صهیونیستی نیز چه در جنوب لبنان و چه در جولان و غزه شیوۀ جنگ کاملا چریکی شده و هیچگاه راهبرد تبدیل جامعۀ بزرگ هواداران مقاومت به عنصری تمامکننده در معادلۀ جنگ پیگیری نشده است.
غلبۀ ادوات بر نفرات در الگوی توسعۀ نظامی و نحوۀ راهبری میدان جنگ تاثیر و تاثر مستقیمی نسبت به صحنۀ سیاسی پشت جبهۀ درگیری دارد. به بیان دیگر، نیروی انسانی گسترده نقطۀ تقاطع امر سیاسی با مسئلۀ جنگ است. استعارههایی چون بسیج بیست میلیونی یا سطل آب که زمانی صورتبندی ما از نقش برتری جمعیتی در غلبۀ نظامی بوده است اکنون دیگر به سختی میتواند معنایی به نقش و مشارکت تودهها در منازعات اصلی نظام بدمد. در معادلۀ جدید هر ضربه از دشمن که بر پیکرۀ سازمان رزم وارد می شود، پژواکی در شکاف میان این سازمان و بدنۀ حامیان آن می اندازد. از سوی تشکیلات نظامی گاه هیجان و دغدغۀ عقبۀ مردمی نسبت به مسائل میدان جنگ به یک چالش مبدل شده و تلاش ها بر تخفیف و کنترل آن متمرکز می گردد. در مقابل نیز چنین وضعیتی سبب شده بدنه با پذیرش اینکه خود هیچ مسئولیتی در قبال موقعیت های تلخ جنگ ندارد، تنها بر مسئولیت دولت نسبت به انتقام پافشاری نموده و در این مورد نیز حساسیت ها متوجه انتقام تجاوز به سرزمین یا شهروندان است.
طراحان دکترین نظامی ایران در برابر رژیم تلاویو آگاه هستند که تلاش برای رفع فاصلۀ تکونولوژیک جنگ افزارهای ما با این رژیم به معنای مقابله با تعهد قطعی ایالات متحده برا حفظ برتری کیفی نظامی (QME) اسرائیل در منطقه است. همین موضوع نیز سبب روی آوردن به جنگ چریکی در برابر رژیم و محوریت پدیدۀ تونل ها و گروگانگیری توسط پراکسیها و اجتناب از مداخلۀ مستقیم است. در عین اعتراف به اینکه پارتیزان های قدس حتما نیروی موثری برای حفظ زمین و سکنۀ آن بوده اند نباید انکار کرد که این نیروها کارکرد چندانی برای بازپسگیری اراضی تخلیه شده از ساکنان اصلی ندارند. از طرفی منظومۀ موشکی ایران نیز عمدتا نقش بازدارندگی ارضی داشته و کارکردی برای آن در سناریوی مواجۀ مستقیم برای بازپسگیری زمین یا تخریب سازمان فرماندهی رژیم قابل تصور نیست.
پس از چندین دهه سرمایهگذاری بر کریدور مدیترانه، ایران هرچند با چنگ و دندان مسیر نقل ادوات را باز نگاه داشته است، پیشرفتی در گشایش مسیرهای مدنی و زیرساخت جابجایی انبوه نفرات در این کانال فراهم نیست. بدین ترتیب تفاوتی چندانی نمی کند صد هزار نفر آماده سلاح به دست گرفتن علیه اسرائیل باشند یا صد میلیون نفر. آن کلاشینکوفی که در آرم سپاه و حزب الله و دیگر سازمان های مقاومت جا خوش کرده است، دیگر عنصر تعیین کننده در مقاومت و نماد آن نیست؛ وگرنه هنوز در آفتامات 1947 نمانده بود! شاید زمان آن رسیده باشد که باز به جملۀ حسن باقری بیندیشیم. البته این باز اندیشی نیاز به بازگشتی به سیاست زندۀ عصر باقری و رابطۀ آن با پاسداران انقلاب اسلامی دارد.
[i] https://syaaq.com/23018/حمید-عظیمی-میلیشیا/
[ii] ن.ک: غلامعلی رشید، «شرایط و ضرورتهای تولد و رشد و تثبیت سپاه در جنگ»، مجلۀ سیاست دفاعی، شمارۀ 19، تابستان 76
[iii] همان
[iv] ن.ک:
Pollack, Kenneth. The Persian puzzle: the conflict between Iran and America. Random House Trade Paperbacks, 2005. pp. 193-95
[v] در مورد این تیم و تحلیلی جامع تر از نحوۀ رشد آن طی تحولات سیاسی دهه های نخستن انقلابی بنگرید به این مقالۀ از نگارنده:
https://www.academia.edu/90443783/ترومای_نهضتها_محور_گسیختۀ_سیاست_منطقه_ای_ایران
[vi] در این مورد برای نمونه بنگرید:
Szlanko, Balint. “Assad’s Achilles’ Heel: The Manpower Problem.” Carnegie Middle East Center,(February 21, 2014).