پس از تحولاتی که با جریان بیداری اسلامی در منطقه رخ داد، بعضی از صاحبنظران درباره نسبت جمهوری اسلامی با جریان های اسلامگرای اهلسنت و حتی به صورت کلیتر، روابط شیعه و سنی و تئوری وحدت اسلامی، دست به نظریهپردازیهای جدیدی زدند.
اندیشکده مرصاد تصمیم دارد تا با برگزاری سلسله نشستهایی، ایدههای متفاوتی که در این حوزه مطرح شده است را به گفتگو بگذارد.
یکی از ایدههایی که سروصدای زیادی نیز در مجامع سیاسی و علمی کشور ایجاد کرده، توسط دکتر مسعود اسداللهی ارائه شده است. ایشان در یادداشت شفاهی زیر برای رفع ابهامات و شفاف شدن نظر خود، به تبیین نظریه خود میپردازند.
گفتنی است اندیشکده مرصاد صرفا ناقل نظر ایشان بوده و این نظریه را رد یا تایید نمیکند.
در علوم سیاسی یک تئوری به نام Game وجود دارد. زمانی که میخواهید با طرف مقابل تعامل کنید باید خود را جای او بگذارید، ببینید او چطور به موضوع نگاه میکند، بعد بر این اساس، رفتار او را پیشبینی کنید. مثلاً الان در غرب فردی را مأمور میکنند که کارش تنها تمرکز در ایدهها، صحبتها، موضعگیریها و رفتار مقام معظم رهبری میباشد، آنقدر غرق میشود که اصلاً بعضی مواقع حتی رفتار عادی خودش را فراموش می کند. بعد در فلان مورد هستهای به او مراجعه میکنند تا بشنوند مقام معظم رهبری چطور موضع کیری خواهد کرد. این فرد به قدری در این تفکر غرق شده که شروع به پیشبینی میکند که مثلاً مخالفت میکند یا نه. این تئوری اگر خوب انجام شود به فهم مسئله خیلی کمک میکند ولی ما همیشه از دید خودمان به قضیه نگاه میکنیم.
واقعیتی به نام جهان اسلام داریم که دو شق اصلی دارد، شیعه و سنی. شیعه اقلیت است و اهل سنت اکثریت. من خودم شخصاً به شدت طرفدار وحدت اسلامی هستم و معتقدم باید آن را پیگیری کنیم، نه به صورت کنفرانس وحدتی که هر سال برگزار میکنیم بلکه به صورت یک اقدام مستمر و حساب شده. ولی باید همیشه به یک واقعیت دقت کنیم، چه کسی دنبال وحدت میرود؟ آن که اقلیت است، اکثریت هیچ وقت دم از وحدت نمیزند چون نیازی به وحدت ندارد، اکثریت اکثریت است، چرا دم از وحدت بزند؟! او نیازی به اقلیت در خود احساس نمیکند. این اقلیت است که همواره به این علت که یا از طرف اکثریت در خطر است یا دشمن دیگری وجود دارد که نیاز به وحدت با اکثریت علیه آن دشمن مشترک دارد. بنابراین این ما هستیم که باید همواره تز وحدت را مطرح کنیم، اما چگونه مطرح کنیم و چه توقعی از آن داشته باشیم؛ این مهم است.
به نظر من این مسائل از ابتدا در کشور ما اشتباه مطرح شده، یعنی وقتی کشور خودمان را «ام القرای اسلامی» اعلام می کنیم یعنی میگوییم ما محور هستیم و آقای اهل سنت بیا با ما وحدت کن، خوب این از اول به نتیجه نمیرسد، او با دید خود یک جور دیگر نگاه میکند. این خیلی مهم است که ما ببینیم اهل سنت چگونه به ما نگاه میکنند.
در بحث تعامل با اهل سنت، شیعیان را میتوانیم دو قسمت کنیم، شیعیان ایرانی و شیعیان غیرایرانی. اهل سنت ما در ایران، در استان ها و مناطق مرزی زندگی میکنند، کمتر در داخل کشور مجتمعهای سنی داریم. به همین دلیل شهروند شیعه ایرانی تعامل روزمره با اهل سنت ندارد. اگر به بسیاری از شهرهای ایران بروید، یک فرد شیعه عادی اگر به حج نرود و یا اگر افغانیهای سنی در شهرش نباشند، ممکن است در عمرش هیچوقت یک سنی نبیند. در نتیجه ما به صورت عادی حساسیت کمی نسبت به اهل سنت داریم و نگرش خوشبینانه داریم، نه به معنای منفی آن، یعنی خیالپردازانه، ولی فکر میکنیم میتوانیم راحت بحث وحدت را مطرح کنیم و طرف هم استقبال میکند، به این دلیل که در زندگی روزمره خود [تعامل با اهل سنت نداریم]. در حالی که در ایران شهرهای داریم که نیمی شیعه و نیمی سنی هستند، آنجا میبینید تعصبات مذهبی وجود دارد و کاملاً با شهرهای دیگر فرق میکند؛ چون تجربه تاریخی دارند و نزاع زیادی دیدهاند.
شیعیان غیرایرانی از آن جهت که با اهلسنت تعامل روزمره داشتند، فهم متفاوتی از اهلسنت دارند و مثل ما خوشبین نیستند. به عنوان مثال حزبالله لبنان برخلاف ما از ابتدا با تعبیر «بیداری اسلامی» مخالف بود. من کسی را مثل سیدحسن نصرالله ندیده ام که ذوب در ولایت آقا باشد، ولی ایشان معمولا از به کارگیری کلمه بیداری اسلامی ابا داشته و به ندرت آن را به کار برده است.
شیعیان غیرایرانی به ما میگویند آن بیداری اسلامی که شما میگویید یعنی بیداری اهل سنت، به معنای بیداری اسلامی بر اساس تعالیم اهل بیت(ع) که نیست، اینها برادران اهل سنت هستند، وقتی بیداری اسلامی در میان آنان رخ می دهد و اسلامگرا می شوند، به چه کسی مراجعه میکنند؟ ابوهریره و ابن تیمیه و امثال آنها، قال الصادق (ع) و قال الباقر (ع) که نمیگویند. در نتیجه تحولی که از آن حاصل می شود، همین فاجعه ای است که الان در جهان غرب و جهان اسلام شاهد آن هستیم. بیداری اسلامی آنها همین است. شیعیان غیرایرانی میگویند تجربه ما این است که هر چقدر یک فرد سنی متدینتر باشد، احساسات ضدشیعه او قویتر خواهد بود.
این مسأله هم دلیل منطقی دارد. من چند بار این مسأله را گفتهام که تفاوت مذاهب در مسیحیت در مسائل بسیار جزئی است، مثلاً یکی میگوید حضرت مسیح (ع) در فلان تاریخ به دنیا آمده و آن یکی میگوید در یک تاریخ دیگر، یا یکی میگوید حضرت مسیح (ع) به صلیب کشیده شده و یکی دیگر میگوید نه به صلیب کشیده نشده است، یا حواریون هر کدام به یک جا رفته و یک مذهب به نام او درست شده است؛ تفاوت آنها تفاوت در اصل مسیحیت نیست.
ولی تفاوت شیعه و سنی، در اصل قضیه است. ما میگوییم خلافت غصب شده و هر کسی که از خلافت اهل بیت(ع) پیروی نکند گمراه است و حدیث ثقلین را میآوریم. در مقابل، اهل سنت هم میگوید که آنها بر حق هستند. بنابراین اگر یک فرد سنی، مسلمان بودن ما را بپذیرد، خودش زیر سؤال میرود. چون ما داریم میگوییم عقیده تو باطل است، چون خلافت غصب شده، و کسی خلیفه شده که نباید خلیفه میشد و تغییراتی در احکام اسلام ایجاد کرده که نباید ایجاد میکرده.
ما تز وحدت را مطرح میکنیم با این که منظورمان از وحدت این نیست که سنی، شیعه شود بلکه حرف از تأکید بر مشترکات میزنیم، ولی طرف مقابل ما میگوید تو اول ثابت کن که مسلمان هستی، بعد صحبت از وحدت کن.
در ایران از ابتدای انقلاب طرز تفکری داشتیم که به نظر من یک اشتباه راهبردی بوده است. ما فکر میکردیم چون انقلاب اسلامی، ماهیت اسلامی دارد بنابراین اسلامگرایان اهل سنت از پیروزی انقلاب اسلامی خوشحال شده و مدافع انقلاب و همپیمانهای طبیعی ما هستند. اگر در جهان اسلام بگردیم، ابتدا سراغ اسلامگرایان میرویم، میگوییم ما اسلامگرا هستیم، اخوانالمسلمین هم اسلامگرا است پس این متحد طبیعی ما است و اگر برویم خیلی هم استقبال میکند. این یک اشتباه راهبردی است و موضوع درست برعکس است.
من با اسلام گرایان اهل سنت تعامل داشته ام. اینها بحثهایی نیست که در کتابها آمده باشد بلکه 14 سال در لبنان بوده ام و الان هم 2 سال است در سوریه هستم و آدر هر دو کشور، در تعاملها و انواع کنفرانسها و همایشها و جلسات خصوصی، میتوانم هزاران مورد برای شما بیاورم که اینها اصلاً دیدشان نسبت به ما بر خلاف تصوری است که ما از آنها داریم.
اولاً وقتی انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، شوکی به اسلام گرایان اهل سنت وارد شد که این شیعیانی که ما یا قبولشان نداریم و آنها را رافضی میدانیم یا اگر هم به عنوان مسلمان قبولشان داریم، بر آنها منت گذاشته و به قول معروف کوتاه آمده ایم، موفق شدند یک نظام اسلامی تشکیل دهند و 30-40 سال هم به رغم تمام مشکلات دوام آورده اند و الان هم تبدیل به یک قدرت منطقه ای تاثیرگذار شده اند اما در یکی از این همه کشوراهل سنت، یک گروه اسلامگرای سنی موفق نشده به قدرت برسد؛ و اگر اخوانیها ی مصر هم به قدرت رسیدند، آن افتضاح را به پا کردند و یک ساله سرنگون شدند.
وقتی انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، اسلامگرایان اهل سنت از آن الهام گرفتند ولی الهام به معنای سلبی آن، نه به معنای ایجابی آن. یعنی دیدند عقب مانده اند، احساس حسادت و عقبماندگی و سرشکستگی [کرده و میگفتند] “این شیعیان را که ما قبول نداریم، حکومت اسلامی تشکیل دادند و این قدر هم در دنیا جایگاه پیدا کردند، بعد ما اسلام گرایان اهل سنت چنین وضعیتی داریم”. این طور بود که بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی ایران، اسلامگرایی در میان جوانان اهل سنت جهان اوج گرفت، البته بر اساس تعالیم خودشان نه بر اساس الهام گرفتن از فرهنگ اهل بیت(ع).
مرکز پژوهشی «زیتونه» متعلق به حماس در بیروت، هر ساله همایش بزرگی برگزار کرده و 300-400 نفر را از سراسر جهان دعوت میکند که اکثراً هم اخوانی هستند. تا زمانی که من در بیروت بودم من را دعوت میکردند و من هم شرکت می کردم. مهمانها ابتدا متوجه نبودند که یک ایرانی هم آنجا است، در نتیجه خیلی بیپرده صحبت میکردند و خیلی چیزها میگفتند. 7-8 سال پیش، یک بار سر میز نهار، یکی از این میهمانان که اخوانی و یکی دیگر که از حزب التحریر بودند، متوجه شدند که من ایرانی هستم. آن فرد اخوانی گفت:” زمانی که انقلاب ایران پیروز شد، ما هیئتی را به ایران فرستادیم که ضمن تبریک گفتن، از آقای خمینی بخواهد که با مرشد اخوان المسلمین بیعت کند!!!”. یعنی طرف رفته به ایران که به امام خمینی(ره) بگوید:” ما اصل هستیم و حال که تو پیروز شدهای باید با ما بیعت کنی”. بعد میگفت:” ولی متأسفانه آقای خمینی این کار را نکرد!!!”.
آن فرد دیگر که عضو حزب التحریر بود، میگفت:” ما هم هیئتی را به ایران فرستادیم و یک کتابچه حکومت اسلامی به آقای خمینی دادیم تا بر اساس آن حکومت کند ولی متأسفانه اینکار را نکرد!!!”. یعنی از یک موضع خیلی بالا با امام برخورد میکردند.
چرا این طور نگاه میکنند؟ در جهان اهل سنت عمدتاً دو دیدگاه داریم، یکی وهابیها و سلفیها که اصلاً شیعیان را رافضی و خارج از اسلام و مرتد میدانند ، گروه دومی هم داریم که ما را به عنوان مسلمان قبول دارند ولی میگویند:” ما باعث شدیم که جهان اسلام، شما را به عنوان مسلمان قبول کنند”. به فتوای شیخ شلتوت اشاره کرده و میگویند:” ما به شما مشروعیت دادیم، وگرنه کسی شما را به عنوان مسلمان قبول نداشت. اگر شما را به عنوان مسلمان قبول دارد به دلیل لطف ما است”. اسلام گرایان اهل سنت از این دید به موضوع نگاه میکنند و هیچوقت شیعه و سنی را از نظر ارزش اسلامی یکسان نمیدانند، حتی کسی که ما را قبول دارد [نگاهشان این طور است] که ما لطف کرده ایم و شیعه را به عنوان مسلمان پذیرفته ایم.
این مسائل در ایران شناخته شده نیست. ما خودمان را با سنی یکی میدانیم و میگوییم او برادر مسلمان ما است و او را تحویل میگیریم ولی هر چه به اسلام گرایان اهل سنت نزدیک میشویم میبینیم فایده ندارد. در میان اهل سنت، نزدیکترین جریان ها به تشیع، جریان تصوف و صوفی ها هستند، به دلیل حبی که به اهل بیت(ع) دارند و به این دلیل که سلفیها و وهابی ها، صوفیها را هم مثل شیعیان مرتد میدانند، یعنی ما و صوفی ها یک دشمن مشترک داریم، در حالی که ما خودمان در ایران با صوفیها زاویه و فاصله داریم و تصوف را یک جریان انحرافی میدانیم. ولی در جهان اهل سنت میبینیم آن که به ما نزدیکتر است، صوفیها هستند. در کنفرانس وحدت اسلامی که تشکیل میشود، اکثر علمای اهل سنت که به ایران میآیند، صوفی هستند. عالم اهل سنت غیرصوفی به ایران نمیآید و حتی اگر هم شیعیان را قبول داشته باشد و به ایران بیاید در کشور خودش بایکوت میشود.
از آنجایی که این مسائل در ایران شناخته شده نیست، این برداشت اشتباه ایجاد شده که همپیمان راهبردی و طبیعی ما اسلامگرایان اهل سنت هستند و در نتیجه جریان های لائیک، ناصری، چپ گرا، ملی گرای عرب و ….. که نماز نمیخوانند و به احکام شریعت عمل نمی کنند، با ما نسبتی ندارند. در جهان اهل سنت، همواره به سمت اسلامگرایان رفته ایم، در حالی که آن گروههایی که عمدتاً چپ هستند، از لحاظ ضدیتشان با آمریکا و اسرائیل به ما نزدیک تر می باشند. اما ما یا به آنها نزدیک نمیشویم یا اگر هم نزدیک شویم به صورت خیلی سطحی خواهد بود. همیشه دیدمان این بود که اسلامگرایان اهل سنت همپیمان طبیعی ما هستند. ولی بعد از سالها به این سوال رسیده ایم که چرا هر چه برای نزدیک شدن به اسلام گرایان اهل سنت تلاش میکنیم، نتیجه قابل توجهی نمیگیریم؟
تا زمانی که بیداری اسلامی به این معنا اتفاق نیفتاده بود و اخوانیها [به قدرت] نرسیده بودند، عمق قضیه را درک نکرده بودیم. اینها را قبل از بیداری اسلامی در لبنان می دیدم، شیعیان غیرایرانی به ما میگفتند شما اینها را نمیشناسید، صابون اینها به تن شما نخورده است و شما خیلی خوشبینانه به اسلام گرایان اهل سنت نگاه میکنید ولی آنها این طور که شما تصور میکنید، نیستند. نه این که ضدسنی باشند و یا مثلاً دنبال سنیکشی باشند بلکه بحثشان این بود که اسلامگرایان سنی، خود را همپیمان تاکتیکی ما می دانند نه همپیمان راهبردی. ما [نظام جمهوری اسلامی] این را در جریان بحران سوریه فهمیدیم.
گروهی در داخل ایران، حماس را “حزبالله فلسطین” فرض می کرد، یعنی یک حزبالله در لبنان داریم و یکی هم در فلسطین. این را در عمل می دیدم، افرادی که به اینها علاقهمند بودند، میگفتند:” اینها مسلمان و متدین و مبارز هستند”. اما بعد از اینکه بحران سوریه شروع شد، با وجودی که حماسی ها در سوریه از بهترین امکانات دولتی بهرهمند بودند، علیه نظام سوریه موضع گیری کردند.
این به دید عمومی اسلام گرایان اهل سنت برمیگردد. سلفیها یک حالت بسیار تند آن هستند وگرنه در بدنه اسلام گرایی معتدل اهل سنت هم این دید وجود دارد. شما باید خودتان را جای آنها بگذارید، این گروه ها، اسلام را مساوی خودش میدانند.
من به ادبیات این گروه ها دقت کرده ام، وقتی میگویند مسلمان، منظورشان اهل سنت است. وقتی میگویند مسلمانان این کار را کردند، نه این که منظورشان شیعه و سنی باشد، بلکه منظورشان این است که اهل سنت این کار را کردند. میگویند مسلمانان و شیعیان! یعنی شیعیان را جدا میکنند، حتی بهترینهای آنها. باید با آنها تعامل داشته باشید، یعنی آن فرد از منبر پایین بیاید و با شما صحبت عادی و غیررسمی داشته باشد تا ببینید چگونه فکر می کند. این چیزها در ایران شناخته شده نیست و اشکال همینجا است. ما بهای این مسأله را بعد از بیداری اسلامی پرداخت کردیم.
30 سال حکومت مبارک را نگاه کنید، یک بار نگفت شیعه رافضی است، با ما خیلی بد بود، ولی موضع بد او علیه ما در مسائل سیاسی بود. ما کمپ دیوید را قبول نداشتیم و خیابانی به نام خالد اسلامبولی در تهران داشتیم، دعوای مبارک با ما این بود. ولی مرسی در کنفرانس غیرمتعهدها در تهران آن حرفها را زد و بعد هم یک هفته قبل از برکنار شدنش در مجمع اخوانیها گفت جنگ در سوریه جهاد عینی است و همه باید بروند و هر کس که کشته شود شهید است. حرفهای عجیب و غریبی که مبارک هیچ وقت نمیگفت، حداکثر دشمنی اش با ما دشمنی سیاسی بود نه دشمنی مذهبی.
شاخه اخوانیها در لبنان، جماعت اسلامی نام دارد ولی متاسفانه بدترین موضع را در قبال حزبالله، همین جماعت اسلامی دارد.در جریان ضدیت حماس با نظام سوریه هم شوکه شدیم، که چرا حماس پس از سالها بهره مندی از نظام سوریه به دشمنی با آن پرداخت ؟ چرا خالد مشعل در اولین سفرش به غزه، پرچم مخالفان نظام سوریه را بلند کرد و چرخاند نه پرچم فلسطین را؟! چند سال قبل از آن، یک فلسطینی مقیم لبنان به من گفت” خالد مشعل متعلق به هستهای در حماس است، معروف به هسته کویت. اینها فلسطینیهای ساکن کویت بودند که گرایش سلفی دارند”. این را چند سال قبل از 2011، یک فلسطینی مقیم لبنان که آنها را خوب میشناخت به من گفت. اینها بعداً خودشان را نشان دادند و من دیدم آن حرفی که سالها قبل آن فلسطینی زده بود، درست درآمد. رئیس یک مرکز مطالعاتی بود و آنها را میشناخت. خودش سنی است ولی یک سنی سنتی، یعنی نماز میخواند و حج میرود ولی اسلامگرا نیست.
ما به واقعیتها نگاه نمیکنیم و حتی نمیخواهیم بپذیریم، اگر هم کسی این حرفها را به ما بزند میگوییم دروغ میگوید. مثلاً کمکهای مردمی برای فلسطین فرستادیم. با چه زحمتی و واقعاً با مشکل این کاروان امت واحده به غزه رسید. ایرانی های عضو این کاروان به علت خودداری دولت مصر از دادن ویزا نتوانستند به غزه برسند اما اعضای غیرایرانی کاروان وقتی که به غزه رسیدند توسط مسئولین حماس به یک تالار برده شدند تا مراسم استقبال در محیطی بسته انجام شود و تنها به خبرنگار تلویزیون ایران اجازه دادند از مراسم تصویربرداری کند و به هیچ تلویزیون عربی چنین اجازه ای ندادند زیرا میدانستند تلویزیون فارسی ایران را ملت های عربها نگاه نمیکنند. چندی بعد جریان کشتی مرمره ترکیه پیش آمد، همان مقامات حماس، مردم غزه را کنار ساحل بردند و عکس بزرگ اردوغان و پرچم ترکیه را [در دست گرفته بودند]. هر دو ما کمک کرده بودیم، در صورتی که کمکهای ما بیشتر از کمکهای ترکیه بود و با چه سختی هم فرستاده بودیم. اما چرا استقبال ها فرق میکند؟.
قبل از بحران 2011 در میزگردی در تهران از آقای خالد مشعل سؤال کردم:” من با نیروهای شما در بیروت صحبت کردهام، خیلی از حماسیها، جوانهای شما، مبارزانی که مسئولیت هم دارند، اصلاً از نقش ایران در حمایت از حماس خبر ندارد و وقتی من به آنها میگویم تعجب میکنند که مثلاً بچههای حماس به ایران میآیند و آموزش میبینند و … علت این بی خبری چیست؟”. گفت:” مسائل امنیتی اقتضا میکند که ما چیزی نگوییم”. گفتم:” عذر میخواهم آقای خالد مشعل، آنکه نباید بداند (یعنی اسرائیل و آمریکا) دقیقاً با جزئیات خبر دارد ولی آنان که باید بدانند( یعنی نیروهای حماس) نمیدانند. این چه استدلالی است که شما میکنید؟”. البته میدانستم ته دلش نمیخواهد به اعضای حماس بگوید که ما هر چه داریم از ایران داریم.
این بحثها، بحثهای اساسی است، ولی این به معنای این نیست که ما به اسلامگرایان اهل سنت و جهان عرب پشت بکنیم، چون ممکن است بعضیها از حرف من برداشت اشتباه کنند. نه، اتفاقاً من میگویم باید با اینها کار کنیم اما باید همواره به خاطر داشته باشیم که آنها خود را همپیمانان تاکتیکی ما می دانند. بنابراین توقع ما از آنها باید در حد یک همپیمان تاکتیکی باشد، یعنی ممکن است سر اولین پیچ از ما جدا شوند.
باید با جهان اهل سنت کار کرد، باید تز وحدت اسلامی را دنبال کرد، باید روی مشترکات دست بگذاریم ولی همیشه باید یادمان باشد که اینها خود را همپیمانان تاکتیکی ما می دانند، اینها حزبالله لبنان نیستند و هیچوقت هم حزبالله نخواهند شد.
امام فرمودند ما باید در سراسر دنیای اسلام هستههای حزبالله را ایجاد کنیم. تجربه به ما ثابت کرده که جایی که شیعه است ما میتوانیم این کار را بکنیم و جایی که اسلام گرایان اهل سنت هستند، نمیتوانیم.
ما در اسلام گرایان اهل سنت همپیمان استراتژیک و راهبردی نداریم، حتی گروه جهاد اسلامی فلسطین، هم پیمان استراتژیک ما نیست. حتی الازهر، بالاخره الازهر یکی از مراکز اصلی فقه اهل سنت است. شبکه الجزیره گزارشی در مورد تاریخ الازهر تهیه کرده بود، شیخی از الازهر داشت صحبت میکرد، خیلی صریح گفت:” این دانشگاه توسط فاطمیون تأسیس شد و تا دو قرن و نیم در آن فقه شیعه تدریس میشد، بعداً «الحمدلله» صلاحالدین ایوبی آمد و فاطمیون را برانداخت، کتابهای شیعه را «الحمدلله» سوزاند!!!” و… این شیخ الازهر است که در الازهر درس خوانده است. ممکن است شما کسی را در الازهر پیدا کنید که خیلی به شما نزدیک باشد، ولی همان را میبینید صوفی است.
در نهایت با ما نیستند، درجات متفاوت دارند، باید بدانیم که آنها تاکتیکی به ما نگاه می کنند. باید از آنها حمایت کنیم، حمایت مالی و نظامی، ولی همیشه به یاد داشته باشیم که آنها تاکتیکی به ما نگاه می کنند و هر وقت که احساس بینیازی کنند بلافاصله از ما جدا میشوند، همین اتفاقی که در مورد حماس افتاد. به موقعیتی رسیدند که گفتند موج اخوانی آمده، مصر اخوانی شده، در تونس النهضه روی کار آمده،، ترکیه و قطر پشت سر ما آمدهاند و ما دیگر نیازی به ایران و سوریه نداریم. یعنی کاملاً به ما نگاه تاکتیکی داشتند. یک زمانی به ما نیاز داشتند، مجبور بودند یا به ایران بیایند یا سوریه، حالا که نیاز ندارند، خداحافظ. ولی بعد سرخورده شدند، دیدند چه وضعی پیش آمد، اخوانی ها درمصری سقوط کردند، حمایت ترکیه هم از حماس بیشتر تبلیغاتی بود و هیچگونه حمایت تسلیحاتی نمی کرد، حمایت قطرهم فقط در رمینه بازسازی غزه آن هم با موافقت امنیتی صهیونیست ها بود و …، دوباره حماس به طرف ما برگشت، همین برگشتنشان هم تاکتیکی است.
البته باید تفاوتی بین “گردان های «عزالدین قسام» و فرمانده فعلیاش” و “شاخه سیاسی حماس” قائل شد. فرمانده این گردان ها مواضع بسیار خوبی نسبت به ایران، حزب الله و سوریه دارد و از این بابت مواضعش کاملا متفاوت از شخصیت های سیاسی حماس است.