کدام محمد؟
کاری از کارگروه مصر و جریانهای اسلامگرای اندیشکده مرصاد
انتشار: تیر ۹۶
چاپ سوم
تعداد صفحات: ۶۴
تلفن مرکز پخش: 02537830553
محمد بنزاید، محمد بن سلمان، محمد دحلان، سیسی یا شاید تمیم! در این وانفسای نقشههای زیرکانه برای تغییر صحنه در منطقه و حضور مؤثر قدرتهای جهانی از جمله آمریکا و روسیه، ایران اگر به دنبال بسط گفتمان توحیدی و نفوذ تمدنی خود است، باید نقشهای هوشمندانه، غیرمحافظهکارانه و متهورانه برای منطقه داشته باشد. نگاه کردن منفعلانه به اینکه خدا چه میخواهد یا کدخدا چه میخواهد و اکتفا به رفتارهای متداول دیپلماتیک یا فعالیتهای نظامی، نتیجهای جز برجام دوم نخواهد داشت. محافظهکاری قتلگاه انقلاب است، چه اصولگرایانه، چه اصلاحطلبانه، و چه معتدلانه!
فهرست مطالب
کدام محمد؟
- زاویهای مغفول در نگاه به تحولات منطقه
درآمد اول
اوایل سال 2013 بود که یکی از مهمترین خیابانهای دبی به نام «طریق الامارات»، توسط امیر دبی به «طریق محمد بنزاید» تغییر نام داد؛ «محمد»ی که ولیعهد امارت ابوظبی بود، ولی در عمل چند سالی میشد که اوضاع کل امارات متحده هفتگانه عربی را به دست گرفته بود و طریقِ «امارات» هم بیراه نبود که به طریقِ «محمد بنزاید» تغییر نام دهد…
و اواخر سال 2015 بود که در مصر نام راهِ جدیدالتأسیسی که قسمت قدیم قاهره را به پایتختِ حکومتیِ جدیدِ این کشور در جنب قاهره متصل میکرد، «طریق محمد بنزاید» گذاشته شد؛ «محمد»ی که حاکم امارات بود، ولی در عمل چند سالی میشد که نبض حرکتی مهم به سوی خاورمیانهای جدید را در منطقه به دست گرفته بود؛ آنطور که غرب و آمریکا میخواستند؛ بی سروصدا، و طوری که همه حواسها به محمد بن سلمان و سیسی و … پرت شود…
درآمد دوم
شاید اولین عملیات مشترک برای دو محمد بود… سال 2010، محمود مبحوح از سران شاخه نظامی حماس که از رابطین اصلی انتقال اسلحه از ایران به غزه بود، درحالیکه برای انجام کاری وارد امارات شده بود، شب در هتلش به طرز مشکوکی خفه میشود و پلیس امارات در ابتدا اعلام میکند که سکته کرده است. کمی بعد معلوم میشود نیروهای موساد او را ترور کردهاند و «محمد دحلان» هم نقشی مهم در کمک اطلاعاتی به موساد داشته است.
«محمد دحلان» فلسطینی اهل غزه که در عنفوان جوانی سرِ پرشوری در مبارزه با اسرائیلیها داشت و طعم زندان هم چشیده بود، در کنار مرادش یاسر عرفات، در ابتدای دهه 90 به مذاکره با اسرائیلیها و پذیرفتن موجودیت رژیم غاصب تن داد و با تشکیل دولت خودگردان فلسطینی در سرزمینهای اشغالی 1967، علیرغم سن جوانش (متولد 1961) به مرد شماره یک فتح در غزه، و مهمترین نیروی امنیتی دولت خودگردان تبدیل شد؛با مأموریت حفظ امنیت اسرائیل و دولت خودگردان یا به عبارت دیگر مقابله با مبارزان فلسطینی! فعالیتهای او در این سالها باعث شد که دحلان ارتباط وثیقی با نیروهای امنیتی غربی و اسرائیلی بگیرد و خود را به یکی از مورد اعتمادترین افراد نزد آنها تبدیل کند.
سلطه دحلان بر غزه ادامه داشت تا اینکه بعد از اولین حضور حماس در انتخابات دولت خودگردان و پیروزی قاطع بر فتح، در سال 2007 جنگ داخلی بین حماس و فتح پیش آمد و حماس موفق شد به طور کامل بر غزه تسلط یابد و دیگر نه اثری از اسرائیل در غزه بود و نه اثری از دولتِ محبوبِ اسرائیل! دحلان به کرانه باختری فرار کرد. دعوای قدرت بین محمود عباس و محمد دحلان بر سر میراث یاسر عرفات و جنبش فتح، منجر شد که دحلان در ابتدای سال 2011 به همراه برخی دیگر از چهره های مهم فتح از کرانه باختری بگریزد و عملاً جنبش فتح به انشقاق کامل برسد. مقصد نهایی محمد دحلان جایی نبود جز امارات متحده عربی، سرزمین محمد بنزاید. دحلان مشاور امنیتی بنزاید و مرد پشت پرده سیاستهای امارات شد.
جریانشناس امارات
اخوانیها بعد از سرکوبهای دهه 50 و 60 در مصر و سوریه، جایی از شبهجزیره عربستان نبوده که در آن نفوذ نکرده و جریان نساخته باشند؛ از جمله امارات! اما امارات از دهه 90 برای اخوانیها به کابوسگاهی تبدیل شد که با روی کار آمدن بنزاید رنگ جهنم به خود گرفت. برنامه توسعه امارات بر پایه «لیبرالیسم» و «جدایی دین از سیاست و عرصههای اجتماعی» ریخته شده بود و اعتراض اخوانیها به مسائلی همچون تغییر فرهنگ اسلامی جامعه در اثر رشد بیضابطه توریسم و بازگذاشتن دست غربیها به طور کامل در کشور اسلامی امارات، مزاحم آلنهیان برای رسیدن به یک الگوی ایدهآل مدرن بود. از همه اینها گذشته، اسلامِ سیاسی همیشه ته دلش دنبال تشکیل حکومت اسلامی و براندازی پادشاهان است، خصوصاً که تجربه موفقی ولو از جنس شیعی بالای سرش در امارات باشد! این بود که هر فعالیتی از سوی اخوان، ناقوس مرگ و سقوط را برای آلنهیان تداعی میکرد.
بنزاید در این سالها با سرعت و جدیت زیادی طرح مدرنسازی امارات را پی گرفت. این امر تنها خود را در بالا رفتن برجها و پهن شدن فرودگاهها و سربرآوردن جزیرهها و حضور روزافزون فرنگیها نشان نداد؛ اموری همچون حضور اجتماعی زنان، گسترش فضای مجازی، اتحادیههای جوانان، ارتباطات گسترده جوانان با غرب و تحصیلات عالیه فرنگی، از مواردی بود که امارات به خلاف همسایگان سنتی خودش، به راحتی در آنها خود را به غرب نزدیک کرد و با فاصله بسیاری از دیگر کشورهای عربی ایستاد، تا آنجا که در برخی موارد از غرب هم جلو زد!
مثلاً در ابتدای سال 2016 میلادی، چند روز پس از اینکه بنزاید اعلام کرد قرار است تغییرات مهمی در حکومت امارات اتفاق بیفتد، دولت جدید امارات با 8 وزیر زن رونمایی شد؛ 8 وزیری که میانگین سنیشان 38 سال بود و جوانترینشان تنها 22سال سن داشت! وزارتخانههای «تسامح»، «سعادت» و «جوانان» هم به کابینه اضافه شد تا مأموریت بسط ارزشهای مدرن را با قوت پی بگیرند.
یا اینکه ضریب نفوذ شبکههای اجتماعی در امارات نزدیک 70درصد است که دو برابر سعودی و سه برابر مصر بوده و بیست درصد بیش از قطر است. و امارات یکی از فعالترین اتحادیه های دانشجویی را در آمریکا دارد که همایش سال 2016 آنها در واشنگتن با شعار «تسامح» و «tolerance» برگزار شد.
بیراه نیست که بسیاری از نهادهای بینالمللی غربی، امارات را در بین کشورهای عربی به عنوان الگوی بسط زندگی مدرن معرفی کرده و جوانان عرب را هم با خود همعقیده میدانند![1]
جریانشناسی سعودی
عربستان مقصد اصلی اخوانیها بعد از سرکوبهای عبدالناصر بود، و ملک فیصل سعودی هم پشتیبان اصلی آنها در دهه 70 میلادی. ولی ماه عسل اخوان در سعودی هم، همچون امارات چندان به طول نینجامید و بعد از قضایای جنگ خلیج فارس و مقابله اخوان و آلسعود، اخوانیها در این کشور هم مطرود شدند.[2]
اما در عربستان، جریانهای لیبرال، تکرقیب اخوانیها نبودند تا همچون امارات، با مطلقه شدنِ هوویشان، به سوگلی سعودی تبدیل شوند. سلفیت و وهابیت جریانی قوی و پرنفوذ در سطوح مختلف اجتماعی و حاکمیتی و سیاسی بود که به هیچ وجه با ارزشهای مدرن غربی و لیبرالیسم کنار نمیآمد.
خاندان آلسعود همیشه برای حفظ تاج و تخت پادشاهی از فرمول ساده توازن قوا استفاده میکردند: لیبرالها از سلفیها میترسند و آلسعود را عامل اصلی قدرت نگرفتنِ کامل آنها میدانند؛ و سلفیها از لیبرالها میترسند و آلسعود را عامل اصلی قدرت نگرفتن کامل آنها میدانند! تضعیف آلسعود به نفع هر طرف، به ضرر طرف دیگر بود و همین عامل ساده باعث میشد که آلسعود در قدرت بماند و هیچکدام از این دو جریان، با وجود اینکه چندان دل خوشی از آلسعود ندارند، تبدیل به اپوزیسیون جدی نشوند! محافظهکاران پیر خاندان آلسعود، هر کدامشان هم که قدرت را کسب میکردند، جرأت دست زدن به این توازن را نداشتند، امّا «محمدِ» جوان نشان داد که تهوّر خوبی دارد…
جریانشناسی قطر
اما قطر اگرچه مقصد اصلی اخوانیها نبود، ولی با رانده شدن از عربستان و امارات، تنها کشور مهم در خلیج فارس شد که اخوانیها را با روی باز پذیرفت و با روی کار آمدن حمد در قطر و کشف گاز در این کشور کوچک، جنّتی زمینی را برای اخوانیها فراهم کرد. در قطر دیگر نه جریان سلفی سنّتی ضد اخوانی وجود داشت، و نه جریان لیبرال ضد اسلامگرا. یک کشور ثروتمند بود و حاکمی که هرچند اعتقاد چندانی به اندیشه های بنا و قطب و قرضاوی نداشت، ولی بازی قدرت در منطقه اقتضا میکرد از اخوان حمایت کند. فرار عزمی بشاره از اسرائیل به قطر بعد از جنگ 33روزه هم اگرچه باعث شد قطر از یک جریان سکولار (اما چپگرا، نه لیبرال) هم برای پیشرفت خود استفاده کند، اما هیچگاه این جریان مانند عربستان یا امارات، در مقابل اسلامگرایان قرار نگرفت؛ بلکه قطر توانست به عزمی بشارۀ مسیحی در کنار اخوانِ سنی همان نقشی را بدهد که میشل عونِ مسیحی در کنار حزباللهِ شیعی داراست. در واقع دو جریان مخالف در قطر، نه مثل امارات به دو شمشیر تیز برای زدن هم تبدیل شدند، و نه مثل عربستان به دو کفۀ ترازو برای توازن، بلکه به دو بال حیاتی برای پرواز بدل گشتند![3]
قدرت نرم امارات
کشور «امارات» زاییده روباه پیر در منطقه است، و خوب یاد گرفته است نقش یک روباه جوان را بازی کند و با یک «گاو شیرده» متفاوت باشد! امارات برای تبدیل شدن به کشور الگو و بسط نفوذ خود در منطقه، صرفاً با بعد اقتصادی نمیتوانست کار خود را پیش ببرد. یکی از مهمترین بخشهایی که امارات در این سالها بر آن سرمایهگذاری کرد، نهادهای قدرتساز از جنس قدرت نرم بودند. «اندیشکدهها»، «رسانههای تصویری»، «فضای مجازی» و «انتشارات» از مهمترین این موارد هستند.
اندیشکدهها و مراکز دراسیای که امارات در سالهای اخیر تأسیس یا حمایت کرده است، بازوی مهمی برای رشد امارات بودهاند و توانستهاند در مدت کوتاهی به نامدارانی جهانی هم بدل شوند؛ مراکزی همچون «مسبار»، «الامارات للسیاسات»، «المرکز العربی للبحوث»، «مزماة»، و «المومنون بلاحدود» با سالهای تأسیس 2007، 2013، 2012، 2012 و 2013.
زیرکی کار امارات در اینجاست که با وجود اینکه این مراکز همگی از لحاظ اندیشهای در راستای اهداف امارات هستند، اما نحوه کار آنها متفاوت بوده، طوری که گویا برای هر مأموریت خاص و مخاطب خاص، مرکز خاصی تاسیس یا حمایت شده تا بتواند نقشهها را در لایههای مختلف جلو ببرد. مرکز پرکارِ مسبار در امارات به یکی از شهیرترین مراکز برای شناخت جریانهای اسلامی در جهان تبدیل شده و کتابهای قوی در مورد این جریانها (با رویکرد نقد، و صد البتّه با ظاهری علمی) چاپ میکند. المرکز العربی در مصر که به شکل کامل از سوی امارات و شخص بنزاید حمایت میشود، با تأسیس سایت پرمطلبِ «بوابة» دائرةالمعارفی از جریانهای اسلامگرا و اقلیتهای فکری در کشورهای اسلامی ایجاد میکند و به آنها میپردازد؛ ولی با زبانی گستاخ و غیرآکادمیک و دشمنی آشکار با همه جریانات اسلامگرای شیعه و سنی! «مزماة» به وضوح خود را طرفدار منافع کشور امارات و خاندان آل نهیان معرفی میکند، و تمام تمرکزش را روی تفضیح «جمهوری اسلامی ایران» و «سازمان اخوان» گذاشته و از جنبههای مختلف به این دو میپردازد. «مرکز الامارات للسیاسات» تمرکز خود را بر ارتباطات بینالمللی و لابیهای اندیشکدهای در راستای منافع امارات میگذارد. «مؤمنون بلاحدود» مراکشی هم در تمام جهان عرب شبکهای از نخبگان و اساتید دانشگاه و روشنفکران گرد هم آورده است و مشغول مبارزۀ اندیشهایِ تمامعیار با اسلامگرایان است؛ حکومت امارات هم با حمایت قوی از آن، این مبارزه را به شدت تقویت کرده است. امارات حتی با اندیشکده مطرح «رَند» – جزو سه اندیشکده برتر آمریکا در زمینه مطالعات خاورمیانه- همکاری داشته و «رَند» با حمایت مالی بنزاید – به شکل رسمی، و نه پنهانی- شعبه منطقهای تأسیس کرده است.[4]
در عرصه رسانهای باید از دو غول mbc و روتانا[5] نام برد که هرچند برای شاهزادگان لیبرالسعودی هستند ولی مقر هر دو آنها در دبی است و از آنجا به پخش برنامههای خود میپردازند، برنامههایی که در بسیاری از اوقات با اعتراضات نهادهای مذهبی روبهرو میشوند.[6]
قدرت نرم قطر
قطر هم در این سالها در زمینه قدرت نرم، بسیار موفّق عمل کرده است. قوت اخوانیها و اسلامگرایان معتدل در کارهای تشکیلاتی و رسانهای در کنار توان عزمی بشارة به یاری قطر آمد تا تلاشهایش در این راستا مثمرثمر بیفتد. «مرکز الجزیرة للدراسات» و «منتدی العلاقات العربیة و الدولیة» که به ترتیب در سالهای 2006 و 2011 تأسیس شدند هردو از بزرگترین و مؤثرترین مراکز فکری جهان عرب میباشند که تمایلات اسلامگرایانه آشکاری دارند. مثلث مراکز اندیشهورزی قطر را «المرکز العربی للأبحاث» – با ریاست عزمی بشارة- کامل میکند تا بال سکولار پرواز قطر هم در اندیشهورزی حضوری جدی داشته باشد. تأثیر ابررسانهای همچون «الجزیره» بر هیچکس پوشیده نیست و بیعلت نیست که بستن آن از مواردی بود که برای رفع تحریم قطر توسط عربستان و امارات شرط شد. در کنار الجزیره، رسانههای مجازی مطرحی همچون «عربی21» (طیف اسلامگرای اخوانی)، «هافینگتون پوست عربی» (تأسیس شده با همکاری وضّاح خنفر – مدیر پرنفوذ سابق الجزیره- و هافینگتون پوستِ چپگرا)، «العربی الجدید» (طیف عزمی بشاره)، «عرب48» (متعلق به عزمی بشاره و متمرکز بر فلسطین به شکل قوی) و «نون پوست» (جوانان اسلامگرا و تحت حمایت وضاح خنفر) بازوهای قویای برای قطر محسوب میشوند تا در مواقعی همچون تحریم این کشور، حسابی از خجالت بنزاید و بنسلمان بهدرآیند!
مهاجرت اخوانیها به ترکیه در این سالها – خصوصاً پس از فشار به آنها در کشورهایی همچون مصر، سوریه، لیبی و یمن- و رشد قارچگونه مراکز مختلف اندیشهورزی و رسانهای در استانبول توسط اسلامگرایان – با حمایت قطر- عامل دیگری برای افزایش نفوذ این کشور در نقاط مختلف جهان عرب شده است.[7]
نهاد دین در نزاع منطقه
«دین» و «مذهب» در تمامی طول تاریخ مهمترین و اثرگذارترین عامل در حوادث و تحوّلات منطقه غرب آسیا بوده است و چگالی شدید پیامبران الهی در این منطقه گواه بر این مطلب است. هنوز هم که هنوز است با وجودِ به حضیض رسیدنِ نقش دین در تمدّن سیطرهجوی غربی، این عامل نه تنها نقش خود را در این منطقه از دست نداده است، بلکه پررنگتر هم شده است!
شبکههای قدرت و ثروت در منطقه ما پیوند وثیقی با نهاد دین خوردهاند: یا این قدرت و ثروت را از نهاد دین و وجهه دینیشان به عاریت گرفتهاند، و یا برای حفظ قدرت و ثروتشان مجبور شدهاند خود را به نهاد دین گره بزنند. از این روست که امارات هم هرچند دیرتر از دو رقیبِ خود، ولی به درستی به این پی برد که باید برای خود شریکی راهبردی در بین جریانهای مذهبی اهلسنت جور کند و لیبرالیسم به تنهایی نمیتواند قدرت نفوذ کافی برای او فراهم کند.
تفکر اخوانی و اسلام سیاسی دشمن اصلی آلزاید محسوب میشود و قطر پیشتر آن را برای خود ربوده است؛ سلفیت هم ابزار مذهبیِ حکومتِ سعودی است و امارات هرچقدر هم که بدود، نمیتواند خود را به عنوان مبلّغ و نماد اصلیِ آن جا بیاندازد. پس میماند گزینه اسلام سنّتی و صوفیانه که امارات میتواند خود را حامی اصلی آن معرفی کرده و با بسط آن، نفوذ خود را گسترش دهد؛ خصوصاً که این نوع اسلام در مقایسه با اسلام سیاسی و سلفی، هیچ خطری برای غربیها و حتی شرقیها و حتی شیعیان ندارد و همه از این موضوع استقبال میکنند!
محمد بنزاید در چند سال اخیر سرمایهگذاری زیادی روی این مسأله انجام داد. جدا کردن «بنبیه» عالم مطرح مالکی از قرضاوی شاید بزرگترین صید بنزاید در این سالها بود. ارتباط گرفتن با الازهر و احمد الطیب و حمایت مالی از الازهر، دیگر عملیات مهم بنزاید بود. شیخ علی الجفری صوفی مسلک و موسسه طابه هم ضلع سوم این مثلث بودند.
اگر عربستان با «رابطة العالم الاسلامی» در پی جمع کردن علمای اسلام پیرامون خود بود و برای سازمان سلفیت، تشکیلاتی مذهبی ایجاد کرده بود؛ و اگر قطر با حمایت از قرضاوی در تأسیس و تقویت «اتحادیة العلماء المسلمین» به بسط نفوذ خود در بین علمای کشورهای اسلامی میاندیشید؛ امارات هم با تأسیس «مجلس الحکماء المسلمین» سهگانه جهان اهل سنت در فضای مذهبی را کامل ساخت: سلفیت سنتی، نوسلفیگری و تفکر اخوانی، سنّیگری سنّتی و صوفیانه.[8]
امارات به همین مقدار اکتفا نکرد. «منتدی تعزیز السلم» نهاد مهم دیگری بود که امارات در پی وقایع سوریه و عراق در این سالها تأسیس کرد تا خود را مخالف جنگ بین گروههای مختلف مسلمین و حامی صلح نشان دهد. مهمترین فعالیت این منتدی برگزاری نشست سالانه با حضور علمای مختلف جهان اسلام در امارات و اعطای جایزه جهانی صلح امام حسن مجتبی است. جایزهای که از سال 2015 به علما یا نهادهای دینی در جهان اسلام که به صلح بین مسلمین کمک میکنند، اعطا میشود و نام امامی بر آن است که به گفته برگزارکنندگان همایش – طبق حدیثی در منابع اهل سنت- با صلح خود با معاویه، باعث خاموش شدن جنگ بین مسلمانان و رفع فتنه شد.
اما برای ما شاید مهمتر از همۀ اینها همایش «اهل السنة و الجماعة» در گروزنی چچن بود. همایشی که با حضور همان چهرههای سنّتی و صوفیِ همراه با امارات، این بار با حمایت روسیه و در چچن تشکیل شد و هدف اصلیش در اوضاع نابسامان منطقه، هدف گرفتن هر نوع سلفیگری و تقویت اسلام سنّتی بود. همایشی که با ذوقزدگی از سوی رسانهها و تحلیلگران ایرانی به آن پرداخته شد و کمتر کسی در ایران دست پنهان امارات را در آن مشاهده کرد، دستی که همچون دست اربابش انگلیس، یاد گرفته است مخفی بماند!
حمایت از روشنفکران دینی معروف همچون عدنان ابراهیم، محمد شحرور، السید ولد اباه و وزن دادنِ رسانهای به آنان، در کنارِ ضریب دادن به داعیان مذهبی نوظهوری همچون وسیم یوسف، که همگی از مخالفان جدی اخوان و سلفیت میباشند، از دیگر فعالیتهای مهم امارات در مبارزه با این دو جریان بوده است.
انقلابهای عربی
چه بیداری اسلامی، چه بهار عربی؛ به هر حال برای امارات جز کابوسی هولناک یا خزانی سرد معنای دیگری نداشت. سرکوب شدید و بینظیر اخوانیها در امارات، برای رفع سایه خطر از روی سر آلنهیان کافی نبود. اینجا بود که محمد بنزاید دست به دامان محمد دحلان شد و برای خاموش کردن حرکتها در کشورهای عربی از هیچ چیز فروگذار نکرد. محمد دحلان از قویترین نیروهای اطلاعاتی عرب بود؛ هرچه باشد درسآموخته موساد و سازمانهای جاسوسی غربی بود برای حفظ امنیت اسرائیل در فلسطین و نوار غزه. غیر از توانایی اطلاعاتی، دحلان ارتباط وثیقی هم با سازمان اطلاعات مصر داشت که یادگار دوران حضورش در غزه بود. همین کافی بود که بنزاید برای سرکوب جنبش مردم مصر روی او حساب کند و کمکهای مالی را هم از طریق او به مخالفین مرسی برساند. این شد که سیسی اگرنه بیشتر، حداقل به همان مقدار که به آلسعود مدیون است، به آلزاید هم مدیون شود، و بنزاید به «قاهر بهار عربی» شهره گردد. در لیبی هم بنزاید و دحلان تمام تلاش خود را برای کنار زدن انقلابیون و اخوانیها از قدرت، انجام داده و میدهند.[9]
عربستان هم هرچند از مخالفین اصلی انقلابهای مردمی و پررنگ شدن نقش اخوانیها بود ولی آنجا که منافعش ایجاب میکرد، مانند یمن، با آنها همراه میشد. ولی امارات اگرچه به خاطر منافع خاص خود در یمن با عربستان همراه شد، اما به محض میدان دادنِ بیشترِ عربستان به نیروهای سیاسی اخوانی، با آن کشور به اختلاف خورد و عملاً ائتلاف این دو کشور در یمن را به شکست نسبی کشاند. [10]
در ترکیه هم وقتی علیه اردوغانِ نیمه اسلامگرا کودتا شد، امارات از حامیان اصلی آن بود و با واسطه محمد دحلان مقدار قابل توجّهی پول یک هفته قبل از کودتا برای فتح الله گولن فرستاد؛ به خلاف عربستان که در این مورد بسیار محتاطانهتر عمل کرد.
در مقابل، قطر همیشه اوّلین کشوری بود که انقلابهای مردمی را تأیید کرده و از آنها حمایت مالی و سیاسی میکرد و بعد از پیروزی، امیرش به این کشورها سفر میکرد؛ امری که با توجه به قدرت گرفتن اسلامگرایان در تمام این کشورها کاملاً عادی بود.
لیبرالها، امارات، عربستان
لیبرالها اگر در سالهای دور در عربستان تنها بودند و برای حفظ خود در مقابل سلفیها تنها پناهگاهشان آلسعود بود، اما با رونق گرفتن کار امارات و قدرت گرفتن محمد بنزاید، یک پناهگاه و حامی مطمئنتر از آلسعود پیدا کردند. در واقع لیبرالها و محمد بنزاید هر دو به هم نیاز جدی داشتند: لیبرالها با کمک محمد بنزاید میتوانستند جریان رسانهای و اندیشهای و اجتماعی قویتری بسازند و دست برتر را در مقابل سلفیها در سعودی داشته باشند؛ و محمد بنزاید هم میتوانست با تکیه به لیبرالهای سعودی و قدرت گرفتن آنها، به رویای خود برای نفوذ بر عربستان سعودی و تبدیل کردن خود به صحنهگردان اصلی منطقه تحقق بخشد. ضمن اینکه قدرت گرفتن تفکر سلفی در جایجای جهان اسلام و از جمله امارات، برای خود امارات هم خطرساز شده بود و بنزاید میدید که بسیاری از مردم و حتی سربازان ارتشش، گوش به ندای علمای وهابی عربستان دارند و پررنگ شدن مذهب در آنها مساوی با متمردترشدنشان نسبت به آلزاید است. اگر خاندان آلسعود از ترس جریان قدرتمند وهابیت، میترسید که به لیبرالها پروبال بدهد، این ترس در آلزاید به هیچوجه نبود. این بود که چه دلارهای شاهزادگان و تاجران لیبرال سعودی همچون ولید بن طلال و ولید بن ابراهیم، و چه چهرههای نخبه لیبرال سعودی همچون ترکی الدخیل به سوی امارات رهسپار شدند و شروع به آتش ریختن بر سر سازمان و تفکر سلفیت در عربستان کردند؛ بدون اینکه تندی یا اهانتی به حاکمان سعودی صورت بگیرد و در مسائل مختلف منطقهای و جهانی و سیاست داخلی، مخالف سیاستهای آنان حرف زده شود.
یکی از مهمترین کارهایی که امارات در این زمینه کرد، به خدمت گرفتن دستهای از توابین بود؛ سلفیهایی که در مدارس دینی عربستان درس خوانده بودند ولی بعداً کاملا عوض شده و از گذشته خویش توبه کرده و به مخالفین جدی سلفیت و اسلامگرایی تبدیل شده بودند. منصور النقیدان، عبدالله بن بجاد العتیبی، مشاری الذایدی، عبدالرحمن راشد و محمد الدحیم از جملۀ این افراد بودند که همگی تابعیت سعودی داشتند ولی دلبسته و تحت حمایت امارات. تندروهای سابقی که هیچ ابایی از مخالفت صریح با فرهنگ مذهبی حاکم بر سعودی نداشتند تا آنجا که نقیدان در شبکۀ العربیة در واکنش به حضور چشمگیر اتباع سعودی درون داعش و النصره و گروههای تروریستی در سوریه، صراحتاً بیان کرد که فرهنگ مذهبی در سعودی طوری است که «استحمار» سعودیها را آسان میگرداند و مقصر این امر را شیوخ و خطبای مذهبی دانست که باعث حضور زیاد سعودیها در جنگ افغانستان، بوسنی، چچن، کوزوو، عراق و سوریه شده اند![11]
یکی از محوری ترین افراد در این پازل «ترکی الدخیل» است، صاحب کنونی مثلث قدرت «مسبار- مدارک – العربیة» که از رابطین اصلی بین محمد بنزاید و محمد بنسلمان هم به شمار میرود. او خودش هم از توابین بودو درس دینی در دانشگاه محمد بن سعود را رها کرده و بعد از سفری که به آمریکا داشت، به قول خودش بیدارفکر شده بود! دوران درخشش او با ورود به شبکه العربیة در سال 2002 آغاز شد. در آن سالها اگر فیصل القاسم با برنامۀ جنجالی «الاتجاه المعاکس» در شبکه الجزیره و سوق دادن برنامه به سمت دلخواه اسلامگرایان، به شهرت رسید؛ ترکی الدخیل هم با برنامه جنجالی «إضائات» و دعوت از سکولارها و غربگرایان، به شهرت رسید. او از همان سالها نشان داد که در مقابله با تفکر مذهبی و به طور خاص سلفی اهل محافظهکاری نیست؛ امری که با ساختن برنامه «صناعة الموت» در «العربیة» واضحتر شد، برنامهای که به بررسی انتقادی جریانهای جهادی در جهان اسلام میپرداخت و علمای سعودی را به آنها مرتبط ساخته و مورد حمله قرار میداد.
ترکی الدخیل رابطه نزدیکی با شخص محمد بنزاید داشت. او در عین اینکه در العربیة کار میکرد در سال 2007 با حمایت مستقیم بنزاید مرکز المسبار را در امارات تاسیس کرد و خودش رییس آن شد و چهرههای شاخص تواب را هم با خود همراه کرد. نقیدان رییس هیات تحریر مسبار شد و عبدالله العتیبی نایب رییس مسبار. با عبدالرحمن راشد – که حالا مدیر شبکه العربیة شده بود- هم ارتباط وثیقی داشتند. محمد الهاشمی هم که از نزدیکان محمد دحلان بود، در هیأت اصلی تحریر مرکز فعال شد.
ترکی الدخیل با حمایت بنزاید، انتشارات «مدارک» را هم در سال 2010 تاسیس و آن را به یکی از مهمترین ناشران جهان عرب تبدیل کرد. سکولاریسم در کتابهای «مدارک» هم موج میزد.
اما با روی کار آمدن سلمان و قدرت گرفتن محمد بن سلمان در سال 2015، طمع لیبرالها برای نزدیک شدن به قدرت در عربستان بیشتر شد. بنزاید، از دیرباز با نایف و پسرش اختلاف داشت و میدانست که عربستان با بننایف هیچگاه زیر بلیت امارات و بنزاید بازی نخواهد کرد. بنسلمان تشنه قدرت بود و برای رسیدن به قدرت، داشتنِ یک حامی قدرتمند خارجی مانند بنزاید بسیار مغتنم بود؛ مخصوصاً که او میتوانست در آمریکا هم برای به قدرت رسیدنِ او لابی کند. اگر جریان لیبرال هم پایکارِ بنسلمان میشد، قدرت رسانهای و جریان اجتماعی خوبی پشت او میآمد. این بود که از همان سال 2015 رابطه خوبی بین بنسلمان و بنزاید چه مستقیم و چه با واسطه افرادی همچون ترکی الدخیل ایجاد شد و همکاری بنزاید با بنسلمان در جنگ یمن هم آن را تقویت کرد.
تغییراتی در نوع رابطه حاکمیت سعودی با جریان لیبرال در حال وقوع بود. بنسلمان در عمده سفرهای خارجیش ترکی الدخیل را به همراه خود میبرد. شاهزادههای پیر، جای خود را به نیروهای جوان ولی نه لزوماً از خاندان آلسعود، میدادند. اگر در ایران به جانشینی سعود الفیصلِ پیرِ محافظهکار با عادل الجبیرِ جوانِ لیبرال و تند در وزارت خارجه توجه شد، ولی به جانشینی عبدالعزیز بن محیالدینِ پیر با عادل الطریفیِ لیبرال جوان در وزارت فرهنگ و رسانه سعودی توجه نشد. طریفیای که از دوستان نزدیک ترکی الدخیل و عبدالرحمن الراشد بوده و خود هم از توابین بود. او سردبیری روزنامه مهم الشرق الاوسط را تا سال 2014 عهده دار بود و بعد از آن به جای عبدالرحمن الراشد به مدیریت شبکه العربیه رسید و در سال 2015 هم وزیر فرهنگ و رسانه عربستان سعودی شد. چهرهای کاملاً لیبرال و انگلیس درسخوانده که رابطه خوبی با سازمان مذهبی عربستان نداشت، به خلاف رابطهاش با امارات!
جالب آنکه با رفتن طریفی از العربیه، ترکی الدخیل با توصیه محمد بنزاید به ریاست این شبکه سعودی رسید تا سهگانه خود را برای تقویت جریان لیبرال به یاری بنزاید تکمیل کند.
بنسلمان جوان بود و جسور، و کافی بود نشان دهد آماده است توازن قوا را در عربستان به نفع لیبرالها جلو ببرد. سند تحول 2030 و بندهای فرهنگی-اجتماعی آن، پدیده «ترفیه» در عربستان سعودی و عبور از خط قرمزهایی همچون برگزاری کنسرت، راهاندازی سینما، محدود کردن هیأت امر به معروف و نهی از منکر، فشار به چهرههای مذهبی و بعضاً دستگیری آنها و … در سال 2016 و 2017 همگی نشان داد که بن سلمان آماده جدیت در این امر است.[12]
بدنه اجتماعی لیبرال در عربستان هرچند تا به حال اجازه پیدا نکرده در سطح مردمی بروز خارجی بیابد، اما فضای مجازی جولانگاه خوبی برای او بوده است. هشتگهایی همچون «نطالب بإلغاء الهیئة» (هیأت امربهمعروف و نهیازمنکر)، «الاختلاط فطرة طبیعیة»، «الغاء قانون الولی علی المرأة» و حتی «السعودیین مع التطبیع» (سعودیها موافق عادیسازی روابط با اسرائیل) نمودی از جریان اجتماعی لیبرال سعودی است که در چندسال اخیر نمونههای آن بسیار زیاد شده است و واکنش متقابلِ هشتگیِ اسلامگرایانِ سعودی، جنگ مجازیِ حقیقیای را برای جامعه سعودی رقم زده است.
محمد پسر سلمان و محمد پسر زاید، هر دو از شخصیتهای محبوب جامعه لیبرال سعودی در این سالها بودهاند؛ هرچند همه میدانند که این تغییرات چه برکت باشد و چه آتش، از زیر سر محمد پسر زاید برمیخیزد. حاکمان امارات حتی در بین لیبرالهای سعودی هم محبوبیت بیشتری دارند، وگرنه «دارین البیاض» بازیگر معروف جوان سعودی عکس یکی از آنها را در صفحه اول توییتر خود نمیگذاشت!
آمریکا
آمریکا مدتهاست که از وهابیت و تبعات آن برای خودش خسته شده است. تفکری که هرچند برای ایستادن در مقابل ایران و شیعه انقلابی مناسب است، ولی از یک سو نتایجش داعش و القاعده میشود که خودشان بلای جان غرب هستند و کنترل کردنشان برای عدم حضور در غرب هم بسیار سخت و هزینهبر؛ و از سوی دیگر این تفکر چندان قابلیت الگوشدن برای نسل جدید در جهان اسلام را ندارد و نمیتوان یک عربستانِ سلفیِ متحجّر را به عنوان الگویی در مقابل حکومتهایی همچون جمهوری اسلامی ایران یا حتی ترکیۀ اردوغان مطرح کرد.
بنزاید میدانست که دموکراتها به بننایف علاقه بیشتری دارند و برای سرکوب گروههای تروریستی و تامین امنیت در شبه جزیره نفتی عربستان و مناطق موردنظر آمریکا میتوانند روی او حساب باز کنند. ولی محمد بن سلمان از این جهت آزموده نشده بود و قابل اعتماد نبود. آمریکاییها از لیبرال شدن عربستان بدشان نمیآمد، ولی مهمترین چیز برایشان امن ماندن عربستان و تامین نفت غرب بود؛ پس باید مطمئن میشدند که بنسلمان جرأت و توانایی تضعیف سازمان وهابیت را – درعین حالی که عربستان به جنگ داخلی و بیثباتی کشانده نشود – دارد. ضمن اینکه شاهزاده جوانی چون او که تا دو سال پیش هیچ منصب حکومتی و نفوذی نداشته است، خیلی راحتتر باج میدهد و با سیاستهای آمریکا برای رسیدن به قدرت همراهی میکند.
بنزاید با بننایف اختلافهای جدی داشت، و با قدرت گرفتن بننایف، امیدی به نفوذ امارات در عربستان و تبدیل شدن امارات به آقای منطقه نبود. روی کار آمدن ترامپ و قدرت گرفتن دوباره نئوکانها با محوریت کوشنر، فرصتی طلایی برای بنزاید بود زیرا آلنهیان به لطف تلاشهای سفیر جوان معروف و پرنفوذ خود در آمریکا – یوسف العتیبة- از قدیم رابطه تنگاتنگی با جمهوریخواهان داشتند و دحلان هم در این زمینه میتوانست کمک کند. بنزاید معطل ریاست رسمی ترامپ هم نماند و مخفیانه به برج او در نیویورک رفت.
بنزاید البته قبلاً هم مخفیانه با آمریکاییها -خصوصاً دوستان جمهوریخواهش- بدگویی عربستان را کرده بود: «کشوری که به 52% ساکنینش اجازه رانندگی نمیدهد، پیرمردهای بالای 80سالی که با اینترنت هم آشنایی ندارند، علاقه 90% مردم عربستان به تغییر نظام در ریاض، صادرات تروریست از ریاض، و وابسته بودن خاندان سعودی به علمای دینی» از جمله مواردی است که طبق اسناد ویکیلیکس، شخص محمد بنزاید برای زدنِ زیرآبِ سعودیها در طول سالهای مختلف به مقامات آمریکایی گفته است.
البته غیر از عربستان، آینده مصر و فلسطین هم از بحثهای مورد علاقه دو طرف بود: سیسی که حمایت بنزاید و روسیه را داشت، حمایت ترامپ را هم کسب کرد و نقش مهمی در منطقه به عهده او گذاشته شد، نقشی که قرار شد با همکاری محمد بن سلمان و محمد بنزاید ایفا کند؛ و با همکاریِ پشت صحنۀ محمدی دیگر در این بین که آمریکا و صهیونیستها به او اعتماد داشتند و تواناییهایش را ثابت کرده بود: محمد دحلان.
ترامپ که از عربستان برگشت، کار تمام شده بود و تصمیم گرفته شده بود. فقط یک مزاحم در بین کشورهای عربی این وسط بود که به قول خود ترامپ در توییترش: همه سران کشورهای عربی به او اشاره میکردند!
محاصرۀ قطر
اگر ایران را کنار بگذاریم، تنها مزاحم مهم برای قدرت گرفتن جریان لیبرال در منطقه، اسلامگرایان اهل سنت بودند. جریان اسلام سنّتی که مشکلی با این قضیه ندارد و امارات را ایدهآل خود میداند؛ سلفیها هم هرچند مخالف این قدرتگیری هستند ولی عنانشان در دستان آلسعود است و در مقابل محمد بن سلمان نمیتوانند کاری بکنند و حامی دیگری جز او ندارند! امّا بحث اخوان متفاوت است و حامی بزرگی در بین اعراب به نام قطر دارد. قطری که از انقلاب های عربی حمایت میکند؛ با الجزیره به جنگ با العربیه میرود و سیاستهای آلسعود و آلزاید را تضعیف میکند؛ در سوریه به تازگی به توافقهایی تاکتیکی ولو کوچک با ایران میرسد؛ با مطرح کردن مسائلی همچون عدم امکان بیتوجهی به ظرفیت و قدرت ایران و حزب الله، عملاً طرح انزوای ایران را به شکست میکشاند؛ و با حمایتهای مالی خود از حماس، دولت خودگردان و فتح را تضعیف میکند. البته اینها برای رضای خدا انجام نمیشوند و اگر قطر این کارها را نکند، عملاً بازی را به عربستان و امارات باخته است!
بنزاید که همیشه انگیزهاش را داشته است؛ رقابت دوحه و ابوظبی در عرصههای مهم اقتصادی همچون توریسم و شرکتهای هواپیمایی بر همگان عیان است و تحریم اقتصادی بهترین راه برای ضربه زدن به رقیب و جذب مشتریان او است؛ به شرطی که تنها نباشی و عربستان همراه تو باشد تا تحریمت کارگر افتد! جسارت محمد بن سلمان و اشتراک منافع او با امارات در اینجا هم به یاری بنزاید آمد و تحریم بیسابقه قطر کلید خورد. مخصوصاً اینکه التهاب اوضاع در سوریه خوابیده بود و آرامشی نسبی در فضا حکمفرما شده و آتشبس بین نیروهای جبهۀ مقاومت و معارضین برقرار بود؛ سوریهای که مهمترین زمین بازی مشترک برای قطر و عربستان بود و آن دو را علیرغم همه اختلافاتشان، در یک جبهه قرار میداد و مجبور به همکاری میکرد ولو اینکه در همانجا هم اختلافات بروز داشت. و اگر نبود سوریه، و اگر نبود ایران، این اتفاقات خیلی قبل از این افتاده بود! همانطور که در سال 2014 در اوج قضایای سوریه، عربستان و امارات کاهش روابط دیپلماتیک بیسابقهای را با قطر انجام دادند ولی به تحریم و قطع کامل روابط نیانجامید و چندماه بعد مرتفع شد و به هیچ وجه لفاظیهای تند کنونی علیه همدیگر در آن دوره مشاهده نشد.
فلسطین
اما هیچ قضیه ای در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا، بدون در نظر گرفتن «فلسطین» در معادلات حل نخواهد شد، چه اینکه مهمترین دغدغه امریکا در منطقه حفظ امنیت اسرائیل است و مهمترین دغدغه انقلاب اسلامی ایران در منطقه نابودی اسرائیل. در این جا هم بازی مهم دیگری طراحی شد که در ایران مورد غفلت واقع شد و در هیاهوی اختلافات داخلی و حواشی زرد سیاسی، و همچنین غوغای محمد بن سلمان در برکناری بننایف و مقابله با قطر گم شد. در این بازی نقش اصلی را محمد دحلان بازی کرده و سیسی هم او را پشتیبانی میکرد. در عالم عربی سنی، اگر قطر ساکت شود و اخوان مهار شود، تنها باریکۀ مقاوم غزه و حماس میماند که موی دماغ طراحیهای آمریکا برای منطقه است و آنگاه با خیال راحت میتوان به مبارزه با ایران و هلال شیعیش پرداخت.
«چماق و هویج» یا «پلیس خوب و پلیس بد» دو سیاست مهم قدرتهای بزرگ هستند که متاسفانه اکثراً هم جواب داده اند! غزه سالهاست تحت محاصره است و هیچ راهی جز از طریق مسدودِ مصر به خارج ندارد. با رفتن مرسی و تثبیت حکومت سیسی در مصر، امید برای حل کردن مشکل غزه از طریق گروههای نزدیک به حماس از بین رفته است. اختلافات با محمود عباس به اوج خود رسیده است و با وجود تفاهمات اولیه برای حل مشکل انشقاق در فلسطین در طول این سالها – همچون پیمان مکه یا قاهره- هیچکدام حتی در حد اولیات هم به عملیات نرسیدهاند. اعتراضات مردمی علیه حماس – نه علیه مقاومت – تشدید شده و به بیکفایتی در حل مسائل متهم میشود و تبلیغات رسانهای شدید غربی و عربی (از طیف اماراتی!) آن را تشدید میکند.
پلیس بد، چماق بزرگ را بالا میآورد: قطع برق! غزه که در این سالها عمده برق خود را از طریق اسرائیل و با وساطت دولت خودگردان فلسطین میگرفته است[13]، به ناگاه با قطع تقریباً کامل برق از سوی دولت خودگردان و اسرائیل، و بحران شدید در آستانه ماه مبارک رمضان مواجه میشود. ماجرا در ظاهر از این قرار است که محمود عباس از اسرائیل خواسته است به خاطر بدهیهای حماس و فشار بر آن، برق غزه کاملاً قطع شود؛ و اسرائیلیها هم علیرغم میل باطنیشان و ناراحتی آنها از فشار وارده بر مردم غزه، با این درخواست موافقت کردهاند زیرا به هر حال او رئیس حکومت است! ارسال سوخت، دارو و شیرخشک کودکان هم به غزه متوقف میشود.
در این گیرودار، پلیس خوب هم با هویج بزرگ خود وارد صحنه میشود: محمد دحلان! کسی که رابطهاش با محمود عباس حکم کارد و پنیر را دارد و عامل انشقاق در جنبش فتح شده و تحت تعقیب او است؛ دو طرفی که لفاظیهای شدیدی در این چندساله داشته اند و هرکدام دیگری را به عامل اسرائیل و حتی قاتل عرفات بودن متهم کردهاند! حماس که چند وقتی هست برای کاهش فشارها از جانب اسرائیل بر مردم غزه، دنبال بهبود روابطبا طرفهای مختلف از جمله سیسی – و از جمله ایران- است و از شور و شر اخوانی خود کاسته است، با پیشنهاد عجیبی از جانب سیسی مواجه میشود: مذاکره با دحلان و حل مسأله غزه از طریق وی. هدف هم کاملاً مشخص است: بازگشت دوباره ابوفادی محمد دحلان به غزه بعد از 11 سال.
دحلان که در زمان مرسی، از امارات به طراحی عملیات خرابکارانه در صحرای سینا مشغول بود، در زمان سیسی حضور پررنگی در مصر پیدا کرده و در فوریه 2017 همایش «شباب فلسطین یرسم خارطة مستقبل» (جوانان فلسطین نقشه آینده را میکشند) را با شعار «شبابنا شرکاؤنا» در قاهره برگزار میکند تا خود را به عنوان رهبر محبوب جوانان فلسطینی معرفی کند.
مذاکرات مخفیانۀ حماس با تیم دحلان در قاهره آغاز میشود. حماس البته قبلا هم با فتحِ ابومازن مذاکره داشته است، ولی با فتحِ ابوفادی خیر. چهار دور مذاکرات منجر به یک توافق ابتدایی میشود ولی همچنان چیزی از آن بروز نمیکند و حماس اصلا علاقهای به آشکار کردن آن ندارد. هنوز یک هفته از آغاز محاصره قطر نگذشته است، که تیم دحلان با استفاده از بازوهای رسانهای مصر مذاکرات را آشکار میکنند. سمیر المشهراوی، دست راست محمد دحلان، خبر از چهار دور مذاکره و حضور شخصیتهای مهم حماس و تیم دحلان و مثبت بودن شدید این مذاکرات میدهد و ابراز امیدواری میکند که دور پنجم مذاکرات را در غزه انجام بدهند. او مخالفان مذاکرات و توافق یعنی ابومازن و یارانش را از طرفداران لیبرمن و افراطیهای اسرائیلی (پلیس بدِ اسرائیلی!) معرفی میکند: هر که با مذاکره مخالف باشد، با اسرائیل هم نوا شده است! جالب است که مشهراوی در صحبتهای خود تنها از دو کشور به گرمی تشکر میکند: مصر و امارات! دحلانی ها در عین اینکه از امارات و مصر به شدت تعریف میکردند و نشان میدادند که با حماس رابطه خوبی دارند و گذشتهها گذشته است، در مقابل قطر موضع شدید میگرفتند.
چند روز بعد رسانههای مخالف حماس، پیمان 15بندیای را منتشر کردند به اسم «وثيقة وفاق وطنى لبناء الثقة» (پیمان همگرایی ملی برای اعتمادسازی) که طبق آن دحلان تعهد داده بود تا برق را به غزه برگرداند، واردات دارو و دیگر مواد مورد نیاز تسهیل شود، نیروهای اداری حماس را در کنار نیروهای فتح جذب دولت خودگردان کند، حقوق آنها را به طور کامل تامین کند، گذرگاه رفح را به طور کامل باز کند، و حتی سلاح حماس را نگیرد و مقاومت را به رسمیت بشناسد و وزارت کشور را به آنها بدهد؛ اما در عوض وارد غزه شود و ریاست حکومت را در غزه به عهده بگیرد! البته حاضرین در مذاکرات از سوی دو طرف، موضوع ریاست دحلان را رد کردند و بیان کردند که صرفاً توافق شده است او به همراه دیگر سران فتحی جداشده از محمودعباس، به غزه بیایند و به عنوان نمایندۀ پارلمان، عضو مجلس قانونگذاری غزه شوند و در تعیین حکومت موقت (تا زمان تشکیل حکومت فلسطینی در کل غزه و کرانه باختری) دخالت کنند. ولی خب این که هدف نهایی دحلان، ریاست بر غزه باشد را کسی رد نکرد! حماسِ مقاوم، از مقاومت مسلحانه دست نمیکشد، ولی نفوذ دحلان در غزه در کنارِ تلاش حماس برای دولتسازی و درگیری با مشکلات روزافزون حکومتداری تحت محاصره، امید را برای بیخاصیت کردنِ سلاح حماس زنده میکند تا دیگر لزومی به خلع سلاح نباشد. طرفه آنکه سرپرستی تیم حماس در مذاکرات را شخص یحیی السنوار بر عهده داشت که به درستی، به تمایل نسبی به ایران و شاخه نظامی حماس شهره بود.
ایام عید فطر از یک سو اسرائیل بعد از مدتها نوار غزه را بمبباران میکند؛ و از سوی دیگر نیروهای دحلان دستشان برای فعالیت در غزه بازتر میشود و بعضاً عکسهای او هم به در و دیوار زده میشود و برق هم دوباره وصل میشود![14]
روسیه
در مورد نقش روسیه در شرایط کنونی، نمیتوان چندان به دقت سخن گفت. خلاصه آنکه روسها با توجه به خاطرات بدی که از اخوانیهای مبارز در چچن دارند، و همچنین ترسی که از شورش مسلمانان سنی قفقاز و آسیای میانه علیه خود دارند، هر نوع اسلام سنی سیاسی یا سلفی را دشمن خود میدانند، چه در کشور خودشان و چه در مصر و سوریه. از اینروست که از سیسی حمایت میکنند و دست ایران و امارات را برای تبلیغ تشیعِ مخالفِ سلفیت و اسلام سنّی سنتی و صوفیانه باز میگذارند. در زمینه نقشههای منطقهای صرفاً به بیان دو نکته اکتفا میشود:
اول: هک شدن و رسانهای شدن سخنان امیر قطر علیه سیاستهای عربستان و در همراهی نسبی با ایران، چند روز بعد از اجلاس سران کشورهای عربی و ترامپ در ریاض، بهانۀ اصلی کلید خوردن محاصره قطر بود. گفته شد روسها دخیل در این کار بودهاند.
دوم: در حالی که در مذاکرات حماس و دحلان در قاهره، دو طرف در مورد حضور شخص دحلان در مذاکرات، بسیار محتاطانه عمل کردند و چندان تصریحی بر آن نداشتند، رسانههای روسی به نقل از منابع آگاه، خبر از دیدار شخصی سنوار و دحلان و در آغوش گرفتنِ گرم همدیگر میدادند، امری که رسانه های مصری هم از بیان ابتداییِ آن ابا داشتند.
آیندۀ نزاع و راهبردها
برای اتخاذ راهبرد مناسب در منازعات منطقهای، ناچار از قرائت درست طرفین منازعه هستیم. در نگاهی بسیار سادهاندیشانه، می توان قضایای اخیر را در دو قطبی اخوانی-سلفی تصویر نمود. عربستانِ وهابی با بهبازیگرفتن چند کشور کوچکتر همچون امارات، به مبارزه با تفکر اخوانی و پشتیبانش قطر آمده است. خامیِ این تصور با توجه به توضیحات پیشگفته پیرامون تمایلات لیبرالی بنسلمان و بازیگری فعال امارات عیان است.
ناظر بیرونی، اگر کمی واقعبینتر باشد، شاید صحنه درگیری را این چنین قرائت نماید: تقابل ائتلاف سلفی-لیبرال با جریان اسلامگرای اخوانی. خاصه اگر پرخاشهای همیشگی طیفهای جامی و سنتیِ سلفیان به جریانهای اخوانی را به پای کل سلفیها و با کلیدواژه «وهابیت» بنویسد و به تبعِ سادهسازیِ سیاسیِ این روزهای ما، بین وهابیت و آلسعود نیز نگاشتی یکبهیک برقرار نماید.
اما جایگذاری سلفیها در این نزاع به این سادگیها نیست. اخوانیها هرچند مزۀ تلخ انقلابهای عربی و خیانت سلفیهای حزبالنور – بزرگترین حزب سیاسی سلفیان مصر که از همراهان مهم کودتا علیه مرسی بود – همچنان زیر زبانشان است، ولی خاطرۀ خوش همکاری با سلفیها علیه چپها و ناصریها در دهههای 60 و 70 را هم در خاطر دارند. علاوه بر آن بخش قابل توجّهی از سلفیهای مصر هم بودند که به هیچوجه با حزبالنور همراه نشدند و همراه اخوانیها از مصرِ سیسی گریختند. بنزاید دشمن مشترک قویای برای اخوانیها و سلفیها بوده است و منجر به همگرایی نسبی بخشی از بدنه سلفیت با اخوانیها شده است. واکنش تند اخوانیها به نشست گروزنی و فعالیتهای ضدمذهبیِ شبکههای اماراتی یکی از نشانههای همگرایی در مقابل نقشههای بنزاید است. تفسیر نزاع «امارات-سعودی با قطر» به نزاع «لیبرال-سلفی با اخوانی» تفسیری غلط است که نتایجی رهزن در پی خواهد داشت. هرچند در آیندۀ منطقه، «سلفیتِ رسمی» همچنان مهمترین مأمنش عربستان است و به همین خاطر مجبور است در مسائل منطقهای، با فشار آلسعود، ورودهایی همجهت با لیبرالها داشته باشد، ولی اگر همگرایی اخوانیها و سلفیها به ثمر نشیند، اوضاع متفاوت میشود؛ خصوصاً اگر قطر به فکر تصاحب سلفیها افتاده و از جسارت بنسلمان در به حاشیه راندنِ نسبی آنها استفاده کند و خود را به آنها نزدیک کند. بله، اکنون علمای عربستان با حصار[15] قطر همراهی میکنند و وقتی امیران قطر خود را از نوادگان محمد بن عبدالوهاب معرفی میکنند، آلشیخِ وهابی بیانیه میدهند و آن را جعلی میخوانند؛ اما میتوان انتظار داشت که سالهایی نه چندان دور فرجی حاصل شود و این انتساب تأیید شود!
خصوصاً اینکه لیبرالها عزمشان را برای مبارزه با فرهنگ مذهبی عربستان جزم کردهاند و در همین ایام که داعیان مذهبی سعودی با آنها در کوبیدن قطر هماهنگ شدند، باز جریان لیبرال از مقابله با سلفیها دست برنداشتند. جدای از هشتگهای توییتری، به طور نمونه در همین ایام عدنان ابراهیم به شبکه روتانا آمد و در بحث حقوق زنان، ضمن تعریف از امارات، بحثهایی را مطرح کرد که مورد اعتراض شدید مفتی سعودی واقع شد. حمله به عریفی هم نمونه دیگری بود که او را متهم به پول گرفتن از قطر و همراهی با قرضاوی و اخوان کردند.
نزاعهای کنونی منطقه را باید فراتر از جنگ چند دولت و حکومت دانست و برای رسیدن به راهبرد مناسب نباید از توجه به جریانهای مردمی و نقش آنها در تعیین آیندۀ منطقه غافل شد. حکومت قطر هرچند تاکنون به خوبی مقاومت کرده است، ولی معلوم نیست چندان در مقابل فشارهای محمدَین طاقت بیاورد. نباید این احتمال را نادیده گرفت که همچون سال 2014 با کوتاه آمدن جزئیِ قطر در بعضی موارد -همچون اخراج برخی چهرههای درجه دو و سه، قطع نسبی رابطه چهرههای درجه یک با رسانهها، و کاستن از حجم تحرکات رسانهای شبکه الجزیره علیه مصر و امارات- در کنار کوتاه آمدن امارات و سعودی از پیادهسازی کاملِ خواستههایشان، اتحاد خلیجی به نفع سعودی و امارات برقرار شود. قطر چه با امارات و عربستان درگیر بماند و چه مصالحه بکند، جریان مردمی و نخبگانیِ اسلامگرا خیانتهای بنزاید و جریان لیبرال را فراموش نخواهد کرد و تغییری در سناریوهای پیشِرو در رابطه «اخوانی-سلفی» ایجاد نمیشود.
توجه به نقش مصر و سیسی هم در طراحیهای منطقهای مهم است. از جهت سیاسی، مصر مهره اصلی سیاستهایی است که با همراهی امارات در منطقه پیاده میشود و حمایت ترامپ و پوتین را هم پشت سر خود دارد. رزمایش مشترک نظامی زاید1 و زاید2 بین امارات و مصر در این چند سال نشان از عمق رابطه بنزاید و سیسی دارد. رابطه صمیمانه و خاص سیسی با بنزاید و بنسلمان، که در اجلاس سران کشورهای عربی با ترامپ هم مشهود بود[16]، خود را در همراه شدن این سه نفر در محاصره قطر هم نشان داد.
یکی از مهمترین طرحهایی که با محوریت سیسی در منطقه در حال انجام است، القای شکاف بیشتر در اخوان مصر و به سویِ خود کشاندن طیف سنّتی آن است. «طیف ثوری و تغییری» در مقابل «طیف سنتی و تقلیدی» دوگانهای است که در همین چندساله بعد از سرکوب اخوان در مصر و برخی دیگر از کشورهای منطقه ایجاد شده و دولت سیسی و رسانههای همسو با آن، به دنبال عمیقتر کردن و پررنگتر کردن این اختلاف هستند. «طیف ثوری و تغییری» اخوان آشکارا علیه بنزاید و آلسعود موضعگیری میکند و به دنبال سرنگونی حکومتهای ظالم منطقه بهخصوص سیسی است و اعتماد به آمریکا در زمان انقلاب مصر را تجربهای خطا میداند و هرچند با سیاستهای ایران در منطقه همراه نیست، ولی دل در گروی تجربه ایران در انقلاب و یاری ایران برای انقلابی دیگر در مصر و حتی دیگر کشورهای منطقه دارد.
اما «طیف محافظهکار و سنتی» اخوان از حرکات تند و انقلابیِ دوباره هراسان است و آن را نابودکننده اصل جریان و تشکیلات اخوان میداند که امکان هرگونه فعالیتی در آینده را هم از بین میبرد؛ یعنی همان رفتاری که بزرگان سابق اخوان بعد از حسنالبناء همچون هضیبی و تلمسانی در پیش گرفتند و ترجیح دادند به جای درگیری با ناصر یا سادات، با آنها مماشات کنند. از این رو این طیف ترجیح میدهد با ورود در زدوبندهای سیاسی با سیسی و عربستان – با وجود عداوت آنها با اخوان- به فعالیتهای خود ولو در حد حفظ حیات سازمان اخوان، ادامه دهد.[17]
تلاش طراحان و بازیگرانِ بازیِ منطقهای بر این است که مشابهِ بازیِ حماس، برای این طیف اخوان هم پیاده شود؛ یعنی با دادن امتیازاتی از جمله فعالیتهای محدود در مصر و آزادسازی بعضی زندانیها، در مقابل همراهی کردن در قضیه غزه و همراه نشدن با ایران و سیاستهایش در منطقه، آنها را به خود نزدیک کرده و از تندروی دور کنند؛ و مهمتر از آن، انشقاق در اخوان را تشدید کرده و طیف ثوری که به شدت با سیسی دشمن و از عربستان دور شده است را تضعیف کنند. قطر هم چه بر اثر تحریمها منزوی شود و چه با سیاستهای امارات و عربستان همراه شود، تیر سهمگینی بر پیکر این جریان وارد خواهد آمد زیرا حامی اصلی مالی، سیاسی و رسانهای خود را تا حدودی از دست میدهد. در تمامِ این مراحل هم به محض احساس خطر در مورد از کنترل خارج شدن یک جریان، پلیس خوب آمریکایی یعنی دموکراتها و طیف اوباما میتوانند وارد عمل شوند و در فضای بیپناهی، روزنۀ امیدی برای اخوانیها باشند.
نقشهها ظاهراً خیلی خوب پیش میروند؛ و تنها یک بازیگر مزاحم در این میان وجود دارد که میتواند کل پازل را به هم بزند: ایران انقلابی!
زخمهایی که ایران در طول سالیان اخیر از اسلامگرایان اهلسنّت در سوریه و یمن و مصر خورده بر کسی پوشیده نیست؛ سلفیت هم تا بوده است، دهانش علیه شیعه باز بوده است. تکفیر و مقابلۀ صریح داعش با شیعیان در عراق از طرفی، و وقاحت و دشمنی آشکار آلسعود – که به عنوان نماینده تفکر سلفیت شناخته میشود- از طرف دیگر، دست در دست هم داده تا سلفیت را به دشمن اصلی در بین بخش قابلتوجّهی از مردم ایران تبدیل کند. مقابله با تفکر متحجر سلفیت میتواند بهانه خوبی برای همکاری با دنیای متمدن غرب باشد! همراهیِ ایران با جریان لیبرال در مقابله با همگرایی «اخوانی-سلفی» پیشنهاد وسوسهانگیزی است که دلخواه جریان غربگرای داخل کشور هم میباشد. در این صورت هزینههای همراهی با اسلامگرایان از دوش ایران برداشته شده و راه برای همکاریهای بیشتر با نظم حاکم جهانی فراهم میآید؛ وجهۀ مثبت مقابله با منبع تروریسم و خشونتپراکنی در جهان یعنی وهابیت عاید ما میشود؛ همکاریهای پرحجم اقتصادی ایران با امارات ضربه نمیخورد و میتوان به منافع اقتصادی بیشترِ رابطه با غرب هم دل بست.
اما لازم نیست کسی غربگرا باشد تا این گزینه را ترجیح دهد؛ سلفیهای تکفیری حیات شیعیان را میگیرند و لیبرالها حداکثر دین را به خطر میاندازند! (ظاهراً البتّه!) ایران و اخوان در بدترین سطح از روابط خود در طول تاریخ انقلاب قرار دارند و با توجه به تجربههای تلخ این سالها، اعتماد متقابل بین آن دو بسیار کمرنگ شده است. به علت درگیری مستقیم ایران با اسلامگرایان اهلسنت در این سالها، ادبیات ضد ایرانی در بین آنها شدیدتر از لیبرالها هم شده و آنها را در ظاهر غیرقابل تعامل میکند. تا وقتی سیسی هست، لازم هم نیست ایران با بنسلمان یا بنزاید همراه شود که در افکار عمومی ایجاد استیحاش کند! پالسهایی از سوی سیاستمداران ایرانی مبنی بر بهبود روابط با سیسی، یا ترجیح لیبرالهای سعودی بر اسلامگراها، در کنار سخنان نسنجیدهای همچون «امپراتوری ایرانی» یا «اشغال چهار پایتخت عربی» که به نزاع ایرانی-عربی و شیعی-سنی به شدت دامن میزند، فاصله بین ایران و اسلامگرایان را بیشتر هم کرده است.
اما معایب این سناریو را هم باید دید.
- نابودی گفتمان جمهوری اسلامی ایران و تضعیف استقلال فرهنگی
این، خلاصۀ اولین ایراد است. صرف نظر از حقانیت گفتمانی انقلاب اسلامی، نفسِ داشتنِ گفتمانی که شاخصۀ هویت سیاسی یک ملت حساب شده و بتواند سنجهای برای ارزیابی رفتارهای یک واحد سیاسی باشد را نباید دور از نظر داشت. گفتمان معقول، یکی از پارامترهای قدرت ملی در دنیای امروز است و بازی های زیگزاگیِ از سر منفعتطلبی و عدولهای مکرر از شعارهای گفتمانی، فینفسه این عاملِ قدرتمندِ ایجاد اقتدار را از دست حکومت خارج مینماید. «استقلال فرهنگی» به عنوان شاخصهای مهم همارز با استقلال سیاسی و اقتصادی، مزیت اصلی جمهوری اسلامی ایران است که به فرموده رهبر معظم انقلاب، در هیچ کشورِ دیگری یافت نمیشود[18] و این استقلال و اصالت گفتمانی، قدرت نرم زیادی برای ایران ایجاد کرده است که با هیچ توان اقتصادیای به دست نخواهد آمد. نابود کردن این گفتمان و تعریف کردنِ خود در زیرمجموعه گفتمان سیطرهجوی غربی عملاً ایران را به پادویی بیشتر تبدیل نمیکند که باید بدود تا به گرد برخی کشورهای منطقهای برسد، چه رسد که بخواهد تمدنی جهانی را زمینهسازی کند! اگر سری به شبکههای اجتماعی جهان عرب بزنیم، در حال حاضر ایران به انواع مختلفی از این عدول گفتمانی متهم است. از قضیه سوریه که بگذریم، اگر تعاملات اخیر هستهای را در کنار تهمت قدیمیِ گرفتن سلاح از اسرائیل بگذاریم، خیلی نمیتوانیم جایی برای یک موضعگیری ضدگفتمانی دیگر بیابیم. مگر اینکه اصالتی برای تصورات ذهنی تودههای مردمی قائل نبوده، و صرفا به زدوبندهای سیاسی بیندیشیم!
- تقویت لیبرالیسم
اطاله کلام در پاراگراف قبل، همان طور که ذکر شد، با صرف نظر از حقانیت گفتمان انقلاب اسلامی بود. به نظر نمیرسد بتوان ضدیت مکتب امام خمینی (ره) با جریان لیبرال را به این راحتیها کنار نهاد. أ فی الله شکٌ…؟! باید از جریاناتی که به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه (با توضیحات پیشگفته) به تقویت جریان لیبرال در منطقه کمک میکنند سوال نمود که آیا همپیمانی با جریانی که علناً دیگر به «ظواهر» اسلامی هم نمیخواهد پایبند باشد، اندک ارتباطی با برافراشتن پرچم لا اله الا الله بر فراز قلل رفیع کرامت دارد؟!
باید توجه کرد که عادیسازی روابط با اسرائیل در بین کشورهای عربی از جمله عربستان را همین طیفهای لیبرال کلید زدهاند و چهرههایی همچون انور عشقی و ترکی الفیصل در عربستان که این روزها به دلالی رابطه عربستان با اسرائیل مشغولند، هیچ ارتباط و حسنظنی به نهادهای مذهبی عربستان ندارند و اگر مقاومت افکار عمومی اسلامگرا نبود، هشتگهایی از جنس «سعودیین مع التطبیع» که از شعار «نه غزه، نه لبنان» در ایران هم تندتر بودند، به عرصه عملیات هم میرسید.
- تقویت سلفیت
از قضا سرکنگبین صفرا فزود! این مثل کسانی است که در این سناریو با هدف ضدیت با سلفیت به تقویت آن کمک میکنند! به اختصار، باید توجه کرد که در حال حاضر جریان سلفیت به لحاظ سیاسی، با توجه به شرایط داخلی سعودی، در وضعیت بغرنجی به سر میبرد. حامی همیشگی خود، یعنی جریان پادشاهی را تا حدود زیادی در مقابل خویش میبیند، و ارزشهای سنتی اسلام محمد بن عبدالوهاب را که تمامی مصلحتسنجیهای خویش را صرف برپایی آنها نموده، در حال از دست رفتن! و این یعنی جریان سلفیت سعودی مستعد باز شدن شکافی دیرینه است. شکافی که از پس جنگ خلیج فارس و جریانات صحوه رخ نمود، ولی حکام سعودی به هر لطایفالحیلی، سرش را هم آوردند! جریان زندانی کردن و فشارهای آشکاری که به تعداد معتنابهی از علمای سعودی وارد میآید، میتواند علمای بنیادگراتر را به واکنش نسبت به حزب قاعدین وادارد. تازه اینها در داخل سعودی است. مهمترین نکته در مورد سلفیت، بدنۀ اجتماعی سلفیت در کشورهای دیگر است که کمشمار هم نیستند و اگرچه کمک مالی سعودی در نضج آنها تأثیر بهسزایی داشته است، ولی هویت خویش را وابسته به سعودی تعریف نکرده اند و حتی بعضاً از مخالفین آلسعود هم هستند. این جریان که بیشترین استعداد را برای گسیختن از سلفیت حکومتی عربستان دارد، در کشورهای مختلف اسلامی روزبهروز در حال تقویت است و حتی با نابودی کامل عربستان، اگرچه رشدش کُند میشود، ولی قطعا متوقف نخواهد شد.
در این صورت، اگر «غیر» سنتی سلفیت، یعنی ایران شیعی، در کنار دشمن حال حاضر سلفیها، یعنی جریان لیبرال بایستد، میتواند این شکاف کاملا بالقوه را از بین برده و آنان را در برابر دشمن دیرینه متحد کند. حداقل میتواند به عنوان مستمسکی سیاسی، به عنوان ترس از لولوی بزرگتر، آنان را در برابر فشارهای لیبرالیسم ساکتتر نماید.
در کنار این، بیش از پیش شاهد «دیدید، دیدید، گفتیم» سلفیها خواهیم بود که «مجوس منافقاند و دوباره در کنار جریان لیبرال دارند به تیشه اسلام راستین ضربه میزنند»؛ و این حربه که به نظر ما مضحک میآید، در این سالها سخت در اذهان جهان عرب کارگر افتاده است!
- سلفیزه کردن اخوان
بدتر از نابودیِ شکافِ بالقوه بین سلفیها، پرکردنِ شکاف بالفعل بين اخوان و سلفیها است! قرار گرفتن در جبهه مقابل پیوند اخوانی-سلفی، طبعا اخوانیها را نیز بیش از پیش از ایران ناامید خواهد کرد. اخوانی که زمانی طلایهدار تبریک پیروزی انقلاب اسلامی بود و در مقابل سمپراکنیهای سلفیت علیه تشیع موضع میگرفت و مهمترین جریان اهلسنت حامی مقاومت در جنگ 33روزه لبنان و جنگهای غزه بود، اگر در جریانات سوریه به ناحق از ایران مکدر شده باشد، این بار به حق رشته ارتباطش را قطع خواهد کرد!
اخوانیها اگر هم با ایران خصومتی دارند، منشأش سیاسی است و قابل مقایسه با سلفیت سنتی نیستند که مسأله اختلافات اعتقادی با شیعه برایش از همه چیز پررنگتر است و در همان ابتدای انقلاب هم «و جاء دور المجوس» میگوید. اما همین اخوان الآن در مقابل اشکالات اعتقادی سلفیت به تشیع، دیگر آن موضعگیریهای سالهای گذشته را ندارد و حتی بعضاً همراهی هم میکند. از این روست که میبینیم چهرههای ضدشیعهای همچون احسان الفقیه، نزار السامرائی و بسام الضویحی (رییس مرکز معروف امیّه) رابطه دوستانهتری با اخوانیها پیدا کردهاند و حرفهایشان بیشتر شنیده میشود. اخوانیها اگر هم مخالفتی با نحوه برخورد سلفیها با شیعیان داشته باشند، به خاطر دوقطبی و تقابلِ ایجادشده، موضعی نخواهند گرفت. و این یعنی یکی از نزدیکترین جریانات بالفعل اهل سنت را نیز از دست داده و فضای دوقطبی شده فعلی تشدید خواهد شد.
در سناریویی دیگر، اگر نخواهیم اخوان را بزنیم، آرزوی ضربه زدن به سلفیت و از بین بردن حکومت پادشاهی آلسعود ممکن است طمع همراه کردن امارات و قطر علیه عربستان را به سر بیاورد؛ خصوصاً که امارات و عربستان اختلافات کهنهای هم دارند و انگیزه بنزاید برای مقابله با سروریِ عربستان بر شبهجزیره کم نیست.[19] این سناریو با فرض قدرت داشتن بننایف یا دیگر شاهزادههای مقتدر و غیر همراه با امارات، اگرچه قابلتأملتر بود ولی باید توجه داشت که به هرحال بنزایدِ لیبرال با هر کشوری در منطقه همراه شود، او را بیشتر به سمت غرب میکشاند و همراهی او با قطر خطرناک است. این سناریو برای کنار زدن عربستان، تنها سازمان وهابیت را تضعیف نمیکند، بلکه منجر به تضعیفِ همزمانِ تمام نهادهای مذهبیِ غیرسکولار در اهل سنت میشود که فارغ از نامطلوب بودنِ شرعی، کاملاً در راستای نقشههای غرب برای جهان اسلام است. ضمن اینکه جریان اجتماعی اخوان به خاطر عداوت شدید با بنزاید، با این حرکت سیاسی همراه نمیشود و قطر مجبور است برای تضعیف عربستان و همراهی با امارات، این جریان را هم تضعیف کند. مهمتر از همه آنکه این بازی صرفاً یک بازی سیاسی است که به چینش منطقه بر اساس منافع مشترک حاکمان نظر دارد و حتی در صورت موفقیت کامل، تاثیر تمدنی چندانی ندارد، زیرا نقش مردم و جریانهای اجتماعی و نخبگانی و تاثیری که باید بر آنها گذاشت را نادیده گرفتهاست.
با عبور از دو سناریوی پیشگفته، میتوان به متشکل شدنِ جبهه «لیبرالها» در مقابل «اخوانیها و سلفیهای معتدل» و همپیمانی جمهوری اسلامی با جبهۀ دوم اندیشید، که البته امیدواریم سلفیفوبیای موجود، آن را ماموریت غیرممکن نداند! به عنوان مقدمه باید گفت که این همپیمانی، صرفا نباید در سطح دولتی قرائت شود. همانطور که کلمات انتخاب شده برای اطراف این اتحاد نشان میدهند، طرف ما، جریانهایی گفتمانی خواهد بود که البته از ظرفیت دولتها برای تسهیل و حمایت از این «رشد گفتمانی» باید بهره برد.
اساسا، همواره باید سطح منازعات منطقهای را در مستوای تمدنی قرائت نمود و بالطبع، نباید صرفا به تلاشهای سیاسی (به معنای معهود این کلمه) بسنده نمود. باید قبول کنیم که نزاع حق و باطلی در واقعیت جاری و صحنه عینی درگیریهای منطقه وجود دارد که چون غبار فتنه آن را پوشانده است، بایستی به درستی آن را تشخیص دهیم و به خاطر منافع کوتاه مدت از زیر بارش شانه خالی نکنیم. باید قبول کنیم که حقانیت دایر مدار دولتها نیست؛ گفتمانها از جریانها برمیخیزند و جنس اصالیشان نرم است، هر چند که منجر به ساختارهای سخت هم میشوند. صرفا با زد و بند و معامله نمیتوان تنها دوگانه واقعی و رسمی جهان را حل کرد و لاجرم باید وارد نزاعی شد که اطراف آن لزوما در دوَل حلول نمیکنند، بلکه دولت ساز هستند، و البته، غلبه جریان حق در نهایت باید به این ساختار سخت منجر شود؛ نه این که همیشه شریکش را در میان دولتهای موجود جستجو نماید. این را اگر بگذاریم کنار سکولار بودنِ عملی تمامی دولتهای موجود، و نیز جلمۀ معروف «من دیگر امید چندانی به سیاستمداران جهان اسلام ندارمِ» مقام معظم رهبری، خواهیم پذیرفت که فضای واقعیِ موجود اقتضا دارد که سطح درگیری از دولتها به جریانهای گفتمانی ارتقاء یابد.
خصوصاً اینکه در اوضاع کنونی منطقه هیچ از یک بازیگرها دوست ندارد به رابطه با حاکمیت ایران شناخته شود؛ طرفه آنکه این تنها امارات نیست که قطر را متهم به ایرانی بودن میکند؛ بلکه قطر هم در مقابل، با پیش کشیدن روابط تجاری وثیق ایران و امارات و ضدیتهای این دو کشور با سازمانهای خاص مذهبی اهل سنت، این کشور را به ایرانی بودن متهم میکند! نمونه روابط حسنهای که ایران در سالهای 2006 تا 2008 با قطر داشت، و حضیضی که بعد از سال 2011 حاصل شد، نشان میدهد که اکتفا به زدوبندهای سیاسی نمیتواند جمهوری اسلامی را به هدف تمدنی خویش برساند.
البته تبعات چنین تغییر روندی، بحث مفصلی میطلبد که باید جداگانه به آن پرداخت.[20]
اگر جمهوری اسلامی، بتواند جایگاه واقعی و نیز همپیمان خویش را به درستی در منطقه بیابد، عواید زیر حاصل خواهد شد:
- تضعیف لیبرالها و پازل ایالات متحده
طبعا، اثبات اینکه لیبرالیسم و سکولاریسم، در تضاد با هویت انقلابی و منافع ملی ناشی از فرهنگ و گفتمان ماست، علاوه بر شدت وضوح، خاصه پس از گذشت 40 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، وظیفه این نوشتار نیز نیست. ساکنین وادی استراتژی عادت به مشاهده مباحث نظری در گزارشات به اصطلاح راهبردی ندارند.
در حال حاضر، گذشته از خرده جریاناتی که به لحاظ ایدئولوژیک سودای همسویی با لیبرالیسم را در سر دارند- که در این نوشتار مخاطب ما نیستند- با جریانی روبرو هستیم که با نوعی تکنوکراسی دیپلماتیک، منافع ملی را در اتحاد راهبردی با همپیمانی لیبرال میجویند. ولی آیا میتوان تصور نمود که متحدان راهبردی یک حکومت اسلامی، لیبرال بوده و این نظام از نفوذ ارزشهای سیاسی و فرهنگی آن در امان باشد؟
از طرف دیگر، در شرایط کنونی منطقه اگر جمهوری اسلامی بتواند با ایجاد جبههای اسلامگرا، پازل آمریکا در منطقه را به هم بریزد و دستاندازی جدی در مسیر لیبرالیزه شدن بیشتر امت اسلام ایجاد نماید، به درجات، مؤلفههای قدرت نرم خویش را افزایش داده و اقتدار خود را به اثبات خواهد رساند.
- تضعیف سلفیت
این راهبرد، باعث ایجاد شکاف در سلفیت و تضعیف طیف درباری و جامی آن، حداقل به لحاظ بدنه اجتماعی خواهد شد. سیاستهای ضد هژمون سلفیتی که از سوی بنسلمان در حال پیگیری است، عملا ضربات کاری به اعتماد همیشگی نهاد وهابیت به حاکمیت سعودی وارد کرده و میتوان امیدوار بود در اثر کاهش حمایت ملوکانه، و حملاتی که از سوی جریان سلفیهای معتدل، اخوان و قطر، و حتی امارات به آن وارد میآید، زیرْجریان سنتی سلفیت سرزمین وحی، با ریزش جدی روبرو شود. هر چند در این میان، حاکمیت ایران بر خلاف مسیر کنونی باید دستی از دور بر آتش داشته و از منازعه مستقیم با این جریان خودداری نماید تا انگیزه سلفیهای معتدل و حتی اخوانیها را برای مقابله با سلفیت تندرو نکاهد!
از سوی دیگر، سلفیهای معتدلتر -شامل متمایلین به جریان صحوه و متأثرین از جریانات اخوانی داخل سعودی و نیز سلفیهای نوگراتر متمثل در مجموعههایی مانند مرکز نماء[21]، وسلفیهای سیاسیتر و متمایل به اخوان در کشورهای مهمی همچون مصر- از ضدایرانی بودنشان کاسته شده و همراهیشان با جبهه اسلامگرایی باعث تقویتشان خواهد شد. این طیف از سلفیها حتی اگر همراهی جدی هم با ایران نداشته باشند، لااقل مخالفِ دشمنِ اصلی بودنِ ایران و در اولویت قرار ندادنِ آمریکا و اسرائیل میشوند و سازمان مذهبیِ وهابیتِ تندروی ضد شیعه را تضعیف میکنند.
- تثبیت گفتمان انقلاب اسلامی در ایران
اما مهمترین فایده این سناریو، تثبیت انقلابیگری برای خود ایران است. با تشکیل جبههای متماسک و مترابط از اسلامگرایان در برابر جریان لیبرال منطقه، تعریف نزاع از تقابل فرعی شیعی-سلفی (که به طبیعت حال قابل قرائت به شکل شیعی-سنی نیز خواهد بود) به نقطه طبیعی و اصیل بازخواهد گشت. باید توجه نمود که خاصیت تقابلهای فرعی، از جمله در اینجا، این است که ناخودآگاه و یا خودآگاه، جبهه خودی را به سمت همپیمانی با طرف منازعه حقیقی سوق خواهد داد و گرایش به لیبرالیسم را ایجاد خواهد نمود.
و این نکته بیش از هر چیز باید از سوی جریانات انقلابی که «غیر» خویش را وهابیت تعریف کردهاند مورد توجه قرار گیرد. گفتمان ضدسلفیت رایج در این دوران، قطعا گفتمانی اصیل نیست. امری که بالبداهه و آشکارا، بارها از سوی امام راحل (ره) و مقام معظم رهبری (مدظله) بر آن تاکید شده و همواره دشمن اصلی، جریان استکبار و صهیونیسم جهانی تعریف شده است. بله، ما شعار «مرگ بر آمریکا» هم سر میدهیم ولی باید توجه داشت که آمریکا با این شعار مشکلی ندارد اگر در عمل به مرگِ او منتهی نشود!
جالب است که چندوقتی است جملهای را در افواه و مکتوبات -حتی در رسانههای کاملاً انقلابی- به نقل از امام امت (ره) آن هم در پیام مهم قطعنامه میشنویم که «ما اگر از آمریکا بگذریم، از آل سعود نخواهیم گذشت». اگرچه در همین جمله نیز «آل سعود» به کار رفته، و تحویل آن به «وهابیت» محتاج تحریف معنوی مجددی است، ولی اساسا این جمله از سوی حضرت امام (ره) به کار نرفته است! مشابه این جمله نه در پیام قطعنامه، که در صحبت در جمع اعضای هیئت دولت به کار رفته و چنین است: «مسئله حجاز، مسئله بزرگترین مقامات مقدس اسلامى و دنیایى [است كه] شكسته شد. كعبه احترامش پیش ما تنها نیست، پیش مسلمین تنها نیست؛ كعبه را همه ملل محترم مىشمرند؛ همه مللى كه به دین [اعتقاد] دارند. كعبه، كعبهاى است كه از زمان اول خلقت بوده است و همه انبیا در او خدمتگزار بودهاند. شكستن كعبه مسئلهاى نیست كه بشود ازش همین طورى گذشت. اگر ما از مسئله قدس بگذریم، اگر ما از صدام بگذریم، اگر ما از همه كسانى كه به ما بدى كردند بگذریم، نمىتوانیم [از] مسئله حجاز بگذریم.»[22]
همردیف کردنِ صفینیان با نهروانیان خطری بزرگ است که در کمین انقلاب است! معاویه از خدایش بود که امیرمؤمنان با او بر علیه دشمن مشترک یعنی خوارج همراه شود. ولی اصولاً امیرمؤمنان کاری به خوارج نداشت و در میانه جنگ اصلی صفین، وقتی دید که راه را ناامن کردهاند، سری هم به خوارج زد و پس از نصیحتشان و بازگشت دو سوم از آنها، دوباره رو به صفین کرد و دستور داد که کاری به بازماندگان آنها هم نداشته باشند.
مزه همراهیِ اندک ما با آمریکا در جنگ افغانستان در زمان دولت اصلاحات، ظاهراً به دهان عدهای خوش آمده که سودای همکاری با آمریکا در مبارزه با داعش را هم در سر میپروراندند. امام خامنهای در این مورد از همان تخت بیمارستان مخالفت شدید خود را ابراز کردند، ولی جبرِ میدان گاهی عبور از خطوط قرمز را باعث میشود، وقتی زمین بازی را ما طراحی نکرده باشیم.
غرب در چینش بازیِ برد-برد استاد است، بازیای که در هر صورت خودش برنده باشد! شطرنج طراحیشده کنونی که به نزاع روزافزون اسلامگرایان شیعه و سنی منجر شده، از همین جنس است. در بهترین حالت برای غرب، ایران به خاطر فشارهای موجود شکست میخورد. در فرض بعدی، ایران برای پیروزی بر رقیب، به همراهی با غرب تن میدهد که باز هم بسیار مطلوب است؛ چه از جنس ائتلاف رسمی علیه داعش که آمریکا پیشنهاد رسمیاش را مطرح کرد و برخی هم در ایران دنبالش بودند؛ چه از جنس استفاده از تریبونها و رسانههای غربی برای تبلیغ و نوشتار علیه ایدئولوژی مذهبی سلفیت که با واکنش متقابل سلفیها علیه ایدئولوژی شیعه همراه میشود و غرب را نظارهگر پرخاشِ مسلمین به همدیگر از طریق مشرکین میکند؛ و چه از جنس همگرایی تاکتیکی اندکِ نظامی از جنس آنچه در الرمادی و موصل برای حشدالشعبی اتفاق افتاد. در بدترین فرض هم ایران یا به تنهایی یا با کمک قدرتی جهانی همچون روسیه، با اسلامگرایان اهل سنت درگیر میشود و با دست خودش زمینه نفوذ در بین این شرکای بالقوه راهبردی و تمدنی را از بین میبرد و افکار عمومی انقلابی متوجه دشمنی غیر از آمریکا هم میشوند و راه نفوذ آمریکا تسهیل میشود! تنها راه، به هم زدن بازی غرب و طراحیِ بازی توسط خود ماست؛ بازیای که زدوبندهای سیاسی و دولتها محور آن نباشند، بلکه نفوذ گفتمانی و اجتماعی چندجانبه در لایههای مختلف نخبگانی، فکری، آکادمیک، رسانهای، تکنولوژیک و مردمی هدف قرار گیرد و ظرفیتهای دولتی و حکومتی در خدمت این ظرفیت اجتماعی باشند؛ و لازمه این تغییرِ بازی، انقلابیگری هوشمندانه و عدم محافظهکاری است.
سیاست ما اگر صرفاً در تقابل با وهابیت و سلفیت شکل بگیرد، باید منتظر همراهیهای جدی خودآگاه یا ناخودآگاه با جریان لیبرال در منطقه باشیم، تا آنجا که محور مقاومت به گونهای تفسیر شود که سیسی هم به خاطر همراهی با بشار اسد داخل آن قرار بگیرد! قدرت ممیزه انقلاب در گفتمان توحیدی آن است و این منفعت عظیم نباید فدای منافع کوتاهمدت شود. اگر همگرایی راهبردی در سطح نخبگانی و مردمی بین اسلامگرایان شیعه و سنی شکل نگیرد و نزاعها روزبهروز تشدید شود، باید منتظر جذب شدنِ جریانهای مختلف در کشورهای اسلامی به قدرتهای خارجیِ غربی یا شرقیِ نزدیک به آنها باشیم و فاتحه نفی سبیل را بخوانیم!
سخن آخر
محمد بنزاید، محمد بن سلمان، محمد دحلان، سیسی یا شاید تمیم! در این وانفسای نقشههای زیرکانه برای تغییر صحنه در منطقه و حضور مؤثر قدرتهای جهانی از جمله آمریکا و روسیه، ایران اگر به دنبال بسط گفتمان توحیدی و نفوذ تمدنی خود است، باید نقشهای هوشمندانه، غیرمحافظهکارانه و متهورانه برای منطقه داشته باشد. نگاه کردن منفعلانه به اینکه خدا چه میخواهد یا کدخدا چه میخواهد و اکتفا به رفتارهای متداول دیپلماتیک یا فعالیتهای نظامی، نتیجهای جز برجام دوم نخواهد داشت. محافظهکاری قتلگاه انقلاب است، چه اصولگرایانه، چه اصلاحطلبانه، و چه معتدلانه!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] به طور مثال در نظرسنجی مشهور سالانه جوانان عرب که توسط موسسه «Burson-Marsteller» در بین 16 کشور عربی انجام میشود (بزرگترین نظرسنجی در میان این قشر در بین کشورهای عربی)، در سال 2017 بیش از یک سوم (35%) جوانان عرب، زندگی در امارات را بر هر کشور دیگری ترجیح میدادند و آمریکا با 15% در رتبه دوم قرار دارد!
[2] برای توضیحات بیشتر در این مورد، به کتاب «اطلس رهبران» از اندیشکده مرصاد، بخش «اخوان اصلاحی» و «اخوان قطبی» مراجعه بفرمایید.
[3] برای کسب اطلاعات بیشتر درباره «عزمی بشاره» و فعالیتهای او در قطر و نقش او در این کشور، به گزارش «المرکز العربی للابحاث و دراسة السیاسات» از اندیشکده مرصاد مراجعه بفرمایید.
[4] برای آگاهی بیشتر از این اندیشکدههای عربی و همچنین اندیشکدههای دیگری که در ادامه اسمشان میآید، به کتاب «اطلس مراکز اندیشهورزی در جهان عرب» محصول اندیشکده مرصاد و همچنین گزارشهایی که درباره این مراکز در اندیشکده مرصاد کار شده است، مراجعه بفرمایید. بخشی از مقدمه کتاب: «…شبکه نخبگانی بینالمللیای مثل «مؤمنون بلاحدود» که از دورترین نقطه جهان عرب – مراکش- توانسته حتی در دانشگاههای شیعی عراق هم نفوذ کند، را در نظر بگیرید؛ نسخه بینالمللی به کنار، آیا ما نسخه مشابه ملی آن را هم توانستهایم ایجاد بکنیم؟…. مرکزی مثل «المرکز العربی للبحوث و الدراسات» حتی به خردهجریانهای شیعه و داخل ایران هم پرداخته است، چه برسد به جریانهای مذهبی اهلسنّت که در دورترین کشورها هم از نگاهشان دور نمانده است. «مسبار» در این چند سال که از تأسیسش میگذرد، بیش از ماهی یک کتاب قوی در مورد جریانات اسلامی در کشورهای مختلف کار کرده که بعضا در ایران حتی مقالهای هم در موضوعات آن کتابها کار نشده است! جالب است که تعداد کارهایی که این مرکز در مورد رابطه ایران و اخوان داشته است هم، از کتابهایی که در این زمینه بعد از انقلاب نوشته شده بیشتر است!»
[5] اولی 11 شبکه تلویزیونی دارد از جمله «العربیة» و سلسله شبکه های «mbc»؛ دومی 13 شبکه تلویزیونی دارد که عمدتا به پخش موسیقی میپردازند.
[6] آخرین نمونه پرجنجال آن هم سریال «غرابیب سود» بود که در ماه مبارک رمضان از mbc پخش میشد و هرچند ظاهرش نقد و تخریب داعش بود، ولی عملاً به نقد ارزشهای اسلامی میپرداخت.
[7] برای توضیحات بیشتر در این مورد هم به کتاب «اطلس مراکز اندیشه ورزی» و گزارش «استانبول امّالقرای جهانِ…» از اندیشکده مرصاد مراجعه شود.
[8] برای توضیحات بیشتر در این مورد به کتاب «اطلس رهبران» از اندیشکده مرصاد، بخش مقدمه، «بن بیه»، «قرضاوی» و «صالح بن فوزان» مراجعه فرمایید.
[9] از جمله کمک نیم میلیارد یورویی -کما قیل- برای مواجهه با انقلابیون، واسطهگری برای سیفالاسلام قذافی جهت خرید سلاح از اسرائیل، و حمایتهای علنی از ژنرال خفتر که مورد حمایت غربیها هم میباشد.
[10] داستان یمن در این مقال نمیگنجد؛ صرفاً به شکل مختصر باید عرض شود که از مهمترین عوامل حضور امارات در یمن، جلوگیری از تصرف بندرعدن توسط حوثیها و افتادن این بندر به دست نیروهای طرفدار ایران و رونق گرفتن آن بود که میتوانست به رقیبی جدی برای بندر دبی تبدیل شود و موجودیت اقتصادی امارات را به خطر بیاندازد. اما عامل اصلی حضور عربستان در یمن، بحث مرزهای جنوبی کشورش بود که نمیخواست به دست حوثیها و نیروهای طرفدار ایران بیفتد. از این رو امارات بعد از تصرف بندر عدن، تمایلی نداشت که مبارزه را به سمت شمال ادامه دهد و عربستان را تقریبا تنها گذاشت. ولی عربستان برای سرکوب کامل حوثی ها بسیار حریص است. یا مثلا امارات طرفدار تجزیه یمن است زیرا میتواند در یمن جنوبی نفوذ بسیاری داشته باشد ولی عربستان مخالف تجزیه است زیرا در آن صورت یمن شمالی عمدتا دست حوثیها میفتد و بسیار برای عربستان خطرناک است.
[11] جالب اینجاست که این شخص قبل از سال 2000 میلادی، به خاطر تندروی مذهبی 4 بار به زندان افتاده بوده که یک بارش به خاطر سوزاندن مغازهای به خاطر فروش ویدیو بوده است! نقیدان هماکنون از مهمترین چهرههای فکری لیبرالهای عرب به شمار میآید.
[12] برای اطلاعات بیشتر درباره این موضوع به مقاله «سال سخت وهابیت» از اندیشکده مرصاد مراجعه بفرمایید.
[13] برای تامین برق در غزه سه راه وجود دارد: اسرائیل، مصر، و نیروگاه داخلی غزه. مورد سوم به خاطر کمبود شدید سوخت در غزه (که آن سوخت هم یا باید از مصر بیاید یا از اسرائیل) تقریباً تعطیل است. مجموع برقی که مصر و اسرائیل به غزه میدهند در بهترین حالت کفاف یک سوم نیاز غزه را میدهد که در زمانهای تنش بسیار از آن کاسته میشود، مخصوصاً اینکه حجم برق وارداتی از اسرائیل بیشتر از مصر هم هست.
[14] نکته تأسفانگیز در اینجاست که درحالیکه در افکار عمومی جهان اسلام و رسانههای اسلامگرایان، بحث قطع برق غزه و حمله اسرائیل به آن پررنگ بود و هشتگهایی مانند «#القصف_علی_الغزة» ترند میشد، در رسانهها و افکار عمومی ایران هیچ خبری از این دو اتّفاق نبود و روز قدس هم ایرانی برگزار شد! حتی در شب روز قدس که خالد القدومی -نماینده حماس در ایران- مهمان گفتگوی ویژه خبری صداوسیما بود، به این مطلب اعتراض کرد که «چرا در هیچ روزنامۀ ایرانی و عربی به قطع برق غزه و فشاری که به مقاومت میآمد اشاره نشد» که البته مترجم محترم اینگونه ترجمه کردند که «چرا در روزنامه های عربی به قطع برق غزه پرداخته نشد و فقط رسانه های ایرانی به این موضوع پرداختند!»
[15] اصطلاحی که رسانههای عربی برای تحریم قطر به کار میبرند
[16] کافی است به نحوه استقبال بنسلمان از سیسی و مقایسه آن با استقبال وی از تمیم امیر قطر در این اجلاس توجه شود. فیلم این استقبال را کارشناس خبره مسائل منطقه برادر علیرضا مجیدی در کانال تلگرامی پربار خود (کانال ذرهبین منطقه) گذاشتهاند.
[17] این دوگانه با دوگانه «قطبی- اصلاحی» که از سابق در اخوان بوده است، اختلاف دارد. برای توضیح بیشتر در این مورد به گزارش «اخوان ثوری» از اندیشکده مرصاد مراجعه شود.
[18] رجوع شود به سخنرانی معظمله در دیدار با دانشجویان در ماه مبارک رمضان سال96
[19] در این زمینه به مقاله «دول بی ملت و ملل بی دولت، آینده نزاع خلیجی» از حمید عظیمی در اندیشکده مرصاد مراجعه شود.
[20] اندیشکده مرصاد بر روی این موضوع بحثهای مهمی انجام داده است که جای توضیح آن در این مقال نیست.
[21] در مورد این مرکز سلفی در عربستان و کارهای قوی و تمایلات پررنگ تمدّنی آن به گزارش «مرکز نماء» از اندیشکده مرصاد مراجعه شود.
[22] صحيفه امام، ج20، ص: 369 – جالب اینجاست که در پیام قطعنامه یا پیام سالگرد کشتار حجاج، امام بیش از 40بار از آمریکا اسم برده و به آن تاخته است و تنها حدود 10بار از آلسعود اسم برده که نیمی از آن در کنار آمریکا و با عناوینی همچون «جنایت آمریکا و آلسعود» و «آلسعود نوکر آمریکا» بوده است.