سعودی، برجام، و انتخابهای سخت
نویسنده: حمید عظیمی
انتشار: آبان 1394
تعداد صفحات: 40
تلفن مرکز پخش: 02537830553
طرح بحث: دو پرونده با یک موضوع
جمهوری اسلامی در سالهای اخیر با سیلی از پروندههای جدید روبه رو شده است که هویت بینالمللی آن را به چالش طلبیدهاند. تحریمهای هستهای، روابط نافرجام با دولتهای برآمده از بیداری اسلامی، جنگ سوریه، بحران عراق و تنش رو به رشد با عربستان در پروندههای یمن و کشتار منا، سیاست خارجی جمهوری اسلامی را در تنگنایی قرار داده است که میتواند منجر به تغییر ریلی بیبازگشت در روابط ما با جهان شود. در چنین شرایطی صرف «رفتارهای واکنشی» و «محافظهکارانه» و بسندهکردن به «حفظ داشتهها»، اگر سرعت تحولات منفی را هم کم کند، نمیتواند تغییری در وخامت اوضاع را باعث شود. دست بالاتر با بازیگرانی است که «کنشگرا» بوده و با «نوآوری» در عملیاتِ خود بتوانند قدرت پیشبینی حریف را مختل نموده و به نقاط ضعف موجود در نظم رفتاری او حمله برند. بدیهی است هرتغییری حاوی «ریسک» است اما عقبنشینی، محصول قطعی استراتژی محافظهکارانه در شرایط جنگ نامتقارن خواهدبود. در چنین شرایط نابسامانی تنها از دستکاریهای راهبردی در صحنه، متوقع است که به گشایشی بیانجامد.
ممکن است «نرمش قهرمانانه» ایران در پرونده هستهای و برجام را محصول همین باور به پویایی در تاکتیک مبارزاتی بدانیم اما روشن است که این پرونده فی نفسه یک واکنش محسوب میشود تا کنش. این پرونده در دستان مردانی «معتمد» ولی «سازشگرا» است که ظرفیت تبدیل آن به یک فرصت را ندارند. پس از رفع تحریمها ما تازه در نقطه پیش از اعمال آنها خواهیم بود، اگر در شرایط بدتری نباشیم. در متن مباحثات حول پرونده هستهای پیشنهادی نو راجع به پیشروی در ماموریتهای هویتی جموری اسلامی، از جمله در مبارزه با استکبار، آزادسازی فلسطین، اقامه دین و ایجاد امّت و تمدّن اسلامی دیده نمیشود.
همراهی یا رضایت برخی از چهرهها و نهادهای انقلابی نسبت به روند برجام البتّه داستان دیگری دارد. گویا این بخش از تصمیمگیران بازاری پرسودتر از پرونده هستهای برای سرمایهگذاری یافتهاند که انعطاف نسبت به برجام را توجیه میکند. این سناریو متّکی بر فعالیّتهای متّحدان شیعی ماست و میتواند «خیز شیعی» نام گیرد. طی این سناریو ما میتوانیم امیدوار باشیم که در کوتاهمدت دو پیروزی راهبردی به دست آورده باشیم. اوّل آنکه اسد را در قدرت حفظ کردهایم، با این تفاوت که پس از این او وابستهتر خواهد شد و ترکها و خلیجیها از نفس افتادهتر. در این صورت ما با کمتر از عشر هزینه طرف مقابل، اشتهای آنها را کور و اسد را آماده حرکتهای بلندپروازانهتری در قبال مقاومت کردهایم. دومین برد استراتژیک، پایتخت جدیدی به نام صنعاست که به حلقه مقاومت میپیوندد و موازنه سیاسی خاورمیانه را به شکل چشمگیری به نفع ایران تغییر میدهد. اگر کار خوب پیش برود حتی میتوان در میان مدت به پرده سقوط سعودیها و تغییر شرایط در منطقه الشرقیه عربستان و بحرین هم فکر کرد.
بدین ترتیب با تسلط بر مناطقی که آنها را حق شیعه میدانیم، بسیار بیش از آنچه به واسطه برجام از دست میدهیم به دست آوردهایم. بر اساس این سناریو، توافق خیری به حال پرونده توسعه منطقهای ما ندارد و صرفاً به واسطه پیشرویهای منطقهای «قابل اغماض» میشود.
به رابطه دو پرونده هستهای و منطقهای از منظری دیگر هم میتوان نگریست. از این منظر این دو پرونده میتواند مکمّل یکدیگر نیز تلقی شود. اصرار آمریکاییها به اینکه گفتگوهای هستهای را به مسائل منطقه پیوند بزنند ناظر به همین نگاه است. مرور مشغله ذهنی نمایندگان کنگره در مورد توافق هستهای نشان میدهد که ظاهراً موضوع اصلی جنب و جوش آمریکاییها، قدرت منطقهای ایران است و قدرت هستهای ایران نیز عمدتاً در همین پارادایم بوده که اهمیت مییافته است. کنت پولاک –که نیاز به معرفی ندارد- عصاره دغدغهها را چنین به وصف میکشد:
مهمترین نگرانی ما در مورد توافق هستهای با ایران بحثی است که به تازگی محل توجه در مباحثات عمومی قرار گرفته است: تاثیرات بالقوه توافق بر خود خاورمیانه. در حقیقت هیچکس -ازجمله اسرائیلیها و سعودیها- از این نمیهراسند که ایرانیها به محض دسترسی به بمب هستهای آنها را بر سر ایشان خالی کند. بهعوض ترس (معقول) آنها این است که زرادخانه هستهای ایران قدرت و انگیزه ایران را برای توسعه تلاش هایش برای بی ثبات سازی منطقه از طریق خرابکاری یا تهاجم مستقیم افزایش دهد. توافق به خودی خود ممکن است این مشکل را برای 10 تا 15 سال -اگر نه بیشتر- از روی میز بردارد، اما نمیتواند مشکل بالفعل تلاشهای ایران برای تغییر شرایط منطقه از طریق قدرت، ترور، شورش و دیگر روشهای ناخوشایند را حل کند.
در واقع این ترس در مورد تمام دیگر همپیمانان امریکا نیز ثابت است. افزون بر اینکه آنها نگرانند آمریکا از این توافق برای بیرون کشیدن پای خود از منطقه استفاده کنند. قابل فهم است که آنها به خاطر دوره پساتفاهمی که در آن آمریکا، حتی کمتر از سابق، نقش ثباتبخش خود در منطقه را بازی کند، در جنب و جوش باشند؛ غیبتی که میتواند برای تهاجمیتر شدن ایران مزید علت شود.
روشن است که طرف غربی بر غیرقابل تفکیک بودن این دو پرونده متّفق است؛ البته نه کاملاً! خردهجریانهایی هم ممکن است به پرونده برجام از دریچه موضوعاتی چون «تغییر نظام»، «دفع تهدید مسقیم علیه غرب»، «حقوق بشر» و … نیز بنگرند. اما نوع این تحلیلها سر در آخور نئوکانها داشته و به نظر میآید غالب سیاستگذاران ایالات متحده قانع شده اند که – اقلاً در میان مدت- باید بر استراتژی موازنه قدرت پایدار میان مثلث ایران-اسرائیل-سعودی متمرکز شوند. اگر ایران نیز حاضر باشد این موازنه را –حداقل در مناطق سنینشین- دستکاری نکند، عملاً نظم بینالمللی موجود را پذیرفته است و تلاش برای مهار ایران از موضوعیت میافتد. در غیر این صورت میتوان با اطمینان منتظر بازگشت نظام تحریمها متناسب با خیز ایران برای تغییر موازنه یاد شده باشیم. با این تفاوت که بازگشت تحریمها بسیار آسانتر از بازگشت توان هستهای ایران خواهد بود.
ازین رو اگر قائلیم که تسلیم در برابر نظم بینالمللی موجود، نقطه مقابل آرمان انقلاب است، تحقّق سناریوی «خیز شیعی» اهمّیتی دوچندان خواهد داشت. اگر جناح انقلابی در طول 15 سال آتی – یعنی همان زمانی که به گواه برجام، آمریکاییها چندان نگران بعدش نیستند- نتواند توفیقی چشمگیر در پروندههای منطقهایاش بدست آورد، بیم آن میرود که بدنه اجتماعی خود را در داخل و خارج کشور از دست بدهد و پروژه «تغییر رفتار ایران» موفق قلمداد گردد. این از معدود پروندههایی است که در افق میانی امید جهشی در آن میرود. در هیچ یک از حوزههای علم، فناوری، اقتصاد و غیره چنین جهش سریعی مورد توقّع نیست. از یاد نبریم که سرمایهگذاریهای موفّق منطقهای ما و نتیجتاً خروج اسرائیل از جنوب لبنان و به قدرت رسیدن حزب الدعوه و پیروزیهای جنگ 33 روزه و 22 روزه، در پایان دادن به رکود انقلابیگری دهه 70 نیز نقش بیبدیلی داشت. باید دید که آیا باز این پرونده میتواند گشایشی در شرایط ناخوشایند کنونی ایجاد کند یا خیر.
سرمایههای راکد؛ دوستان کمخاصیت
پیش از هر چیز باید اندکی در مورد طرح «خیز شیعی» سخن گفت. سرراستترین فرضیه این است که بگوییم در پستوی ذهن طراحان این طرح همان چیزی است که آمریکاییها در حال جار زدنش هستند؛ همان نکتهای که پولاک بدان اشاره کرد؛ همان استفاده از گشایش مالی برای توسعه عملیاتها علیه محور سعودی. چرا نمیگوییم «و محور اسرائیلی»؟ کم و بیش پاسخ روشن است. کما اینکه خود آمریکاییها هم حس کردهاند، مواردی مانند واکنش ما به حملات موشکی آمریکا علیه سوریه و ترور سردار اللهدادی نشان داد در میانمدّت انگیزهای در ایران و حزب الله برای ضربه سنگین علیه منافع اسرائیل و آمریکا وجود ندارد. در 15 سال آینده انتظار نمیرود تحرّکی جدی برای بازپسگیری شبعا و جولان یا استقرار دولت مستقل فلسطینی در مرزهای 1967 انجام شود. طبعاً تنشهای موضعی و حفظ و توسعه تهدیدها علیه اسرائیل ادامه خواهد داشت اما روند تحرکات حکایت از آن دارد که در این بازه ما بیشتر مشغول زورآزمایی با هژمونی عربستان در سوریه، یمن، لبنان، عراق و بحرین خواهیم بود. اگر خوشبین باشیم، با توجه به حساسیت به مراتب بیشتر نسبت به اسرائیل، این تحدید جبههها ممکن است بتواند با بردباری ایالات متحده مواجه شده و از رویارویی جدید و یا بازگشت تحریمها جلوگیری کند.
اما آیا متًحدین کنونی ایران در این منازعه گزینههایی مطلوب هستند؟ شواهدی وجود دارد که چنین نیست و پایداری این اتحاد پایین خواهد بود. ما در صنعا با دولتی مواجه هستیم که با رقابت درونی میان انصارالله و صالح مواجه خواهد بود. همچنین اگر بناست این دولت غیر از بازسازی ویرانیهای جنگ و حل مسائل داخلی کار دیگری هم انجام دهد نیازمند میلیاردها دلار کمک ماست. رویاییترین حالت برای یمن، مدل لبنان است. کشوری که ساختار سیاسی آن برآیند علائق انصارالله، حراک، نیروهای صالح و سنیهای طرفدار سعودی است، اما انصارالله در آن آزادانه میتوانند همسوی با ما فعالیت کنند. اما باید تفاوتها را دید. حزب الله زیر چتر مبارزه با عنصری که شرق تا غرب جهان اسلام از آن متنفرند به سختی توانسته است مشروعیت خود را به عنوان نیروی شبه نظامی مستقل از دولت حفظ کند. در مقابل، انصارالله اگر بخواهد علیه منافع عربستان بجنگد، مستقیماً منافع یکی از شرکای قدرتمند حکومت آتی را نشانه رفتهاست. سلاح انصارالله هیچگاه با بیتفاوتی دولت یمن مواجه نشده و نخواهد شد. بنابراین مدل حزب الله قابل تسری به یمن نیست.
همین شرایط کم و بیش در مورد عراق نیز ثابت است. بدون تغییری بنیادین در شرایط، جنگ داخلی عراقیها تا سالهای دراز ادامه خواهد داشت. عراق هم اکنون نیز از بحران بودجهای و فساد دولتی بالایی رنج میبرد. دامنه اختلافات حتی درون گروههای شیعی نیز بالاست که آخرین نمونهاش را در تظاهرات بصره دیدهایم. ضعف مفرط ارتش عراق پس از 25میلیارد دلاری که فقط آمریکاییها برای آموزشش خرج کردهاند مانع میشود که بتوان برای طرحهای بزرگ بر آن تکیه کرد؛ مگر آنکه به ایجاد «دولت در سایه»ای که از پشتیبانی قریب به صد هزار نیروی «الحشد الشعبی» بهره میبرد چشم دوخته باشیم. دولتی که 60 میلیون دلاربودجه سالانه آن از خزانه دولت عراق تامین شود؛ دولتی که ریاست آن به دست چهرهای همراه چون «ابومهدی المهندس» است. به اعتراف همه، بدنه مردمی شیعیان عراق «اکنون» ایران را حامی اصلی خود میدانند. این علقه تا آنجا که ما داشتههای خود را در اختیار امنیت ایشان قرار میدهیم طبیعی است و اگر تاثیر مثبت این کمک در تکریت و الرمادی در مورد موصل تکرار شود استوارتر نیز خواهد شد. البته دقیقاً همانطور که تکریت و رمادی نشان دادند، تلفات بالایی در حد یک دهم نیروها در این عملیات مورد توقع است و برای عراقیها دردناک خواهد بود. باید آمادگی برای زمانی که ضرورت چنین هزینهای از سوی خط «علاوی» و دوستانش زیر سوال رود را داشت. احتمال دارد عراقیها زودتر از ما به آستانه فرسودگی از جنگ برسند و «مبارزه» را «ماجراجویی» و «بلندپروازیهای ایرانی» قلمداد کنند. همچنین باید در نظر داشت که امروز تودههای عراقی «کمک ایران» را میخواهند، نه «مدل ایران». هنوز هم عربیت، اختلاف در مرجعیت، تعارض موضع نسبت به غرب و اساساً میزان اعتقاد به اسلام سیاسی گسلهای فعالی هستند که میتوانند زیر سرمایهگذاریهای ما به لرزش در بیایند.
اما حیاتیتر از همهی اینها پایداری اسد در این حلقه خواهد بود. سرمایهگذاری هنگفت بر روی شخص همیشه خطرناک بوده است. اسدِ پدر، پیشتر نیز در مذاکرات صلح اسلو تا لبه پرتگاه عادیسازی روابط با اسرائیل پیش رفت. چندی پیش سفر علی مملوک به ریاض و ملاقاتش با محمد بن سلمان نگرانیهایی را برانگیخت. معلوم نیست وسوسههای ریاض برای پذیرش بقای اسد در قدرت، به شرط فاصله گرفتن از ایران، در ضمیر طرف سوری تاثیر نگذاشته باشد. از مملوک و دیگر چهرههای ارشد حلقه بشار نشانههای بریدن از محور ایرانی در غائله سوریه مخابره میشود. اگر واقعیت داشته باشد که دلّالِ دوره گردیِ علی مملوک در خلیج، روسها باشند باید احتمال داد که سفر محمد بن سلمان و اخیراً نتانیاهو به روسیه تاثیراتی داشته است. روسهایی که درست در نقطه قرار گرفتن ارتش اسد در یک سراشیبی، مانند یک فرشته ناگهان بر آسمان سوریه نازل شدند؛ نقطهای که اسد علناً آیه یاس میخواند. از شرق تدمر را به داعش و از شمال ادلب را به معارضان واگزار کرده بود و در حال آماده شدن برای تحمل منطقه پرواز ممنوع بود. از جنوب نیز نیروهای تعلیمی آمریکا در اردن سر از تخم درمیآوردند.
خوشبینانهترین حالت معقولی که برای سوریه تصور میشود این است که بشار ما را برای ارتباط با حزبالله آزاد بگذارد، اما اینکه خود بخواهد برای آزادی جولان اقدام جدّی کند یا امنیت اسرائیل را به خطر بیندازد، با توجّه به نفوذی که روسیه دارد و حاضر به قبول ریسکی مثل نابودی اسرائیل نیست، بسیار بعید میباشد.
طرفه آن که بعد از این همه حمایتهای ایران، این عکسهای پوتین است که توسّط مردم و حکومت در کنار بشار اسد برافراشته می شود و روسیه با توان رسانهای بالای خود در حال نشان دادن خویش به عنوان قهرمان مبارزه با تروریسم و ناجی مردم سوریه و منطقه است، درحالی که ما هنوز در تردید از مطرح کردن شهدای میدانی خود حتی در بین مردم کشور خودمان هستیم و نیروهایمان را هم مستشارانی بیش نمینامیم.
از همه اینها مهمتر اینکه با فرض به قدرت رسیدن ما در همه این کشورها و نشان دادن برتری خویش در میدان سیاست و جنگ، ما قافیه را در به دست آوردن قلوب اهل سنت مذهبی و حتی بعضاً سکولار، به آمریکا و سعودی باختهایم و به طور طبیعی و ناخواسته شیعه و ایران را به جای اسرائیل به عنوان دشمن اصلی آنها قراردادهایم. با افتادن در بازی ناخواسته کوبیدن بر طبل آمریکا ساخته دوقطبی شیعه-سنّی، حتّی اگر آن طبل از نظر ما توخالی بوده و عملمان را در راستای تقویت جبهه مقاومت بدانیم، صدایی جز نوای موردپسند آمریکا به گوش افکار عمومی نخواهد رسید و هر جریانی که مخالف ایدئولوژیک سعودی بوده و بالقوّه میتوانسته آن را سرنگون کند، برای گریز از انگ ایرانی بودن، به قطب مقابل یعنی سعودی پناه میآورد. با اضافه شدن روسیه به قطب شیعی و کنار هم قرار گرفتن عکسهای پوتین و نصرالله و حتّی امام خامنهای، آمریکا هم بهره خویش را از خوانی که پهن کرده خواهد برد و اهل سنّتی هم که میل باطنی به آمریکا ندارند، به آن پناه برده و نفوذ آمریکا در منطقه بیشتر شده و اهدافشان را در غرب آسیا بسیار راحتتر جلو خواهند برد؛ همان هدفی که کری چندروز پیش در اندیشکده کارنگی بیان کرد: تربیت نسلی با تفکّراتی آمریکایی و دوستدار آمریکا.
این تصویر وقتی دهشتناکتر میشود که اهل سنّت داخل کشور را هم به معادلات راهبردی خویش اضافه کنیم. همراهی عموم اهل سنّت ایران با فضای اهل سنّت خارج کشور در شرایط تشدید دوقطبی شیعه-سنّی امری کاملاً طبیعی است. در همین حوادث اخیر منا هم مشاهده شد که با وجود درصد بالای کشتهشدگان اهل سنّت در بین حجّاج ایرانی، آنچنان که باید و شاید صدایی از آنها بلند نشد. این عدم همراهی با نظام اسلامی و همراه شدن با آمریکا وقتی کنار جمعیت رو به رشد اهل سنّت در داخل کشور قرار بگیرد، زنگ خطری جدّی را به صدا در میآورد.
به نظر میآید استراتژی سرمایهگذاری ما به جای «تولید لوکوموتیو» بر «خرید واگن» متمرکز شده است؛ عناصری غیر ایدئولوژیک که به شرط دریافت نیروی محرکه پشت سرتان بیایند و در عین حال سرعت شما را کم کنند. موجوداتی چون قذافی و مسعود و بشیر و علی اف که پیشتر با ایشان بختمان را آزمودهایم. اولی سرمایهای به عظمت امام صدر را از ما گرفت و بعد هم با آمریکا راه آمد. دومی زیاد زنده نماند تا وفاداریاش را ثابت کند اما جانشینانش امروز در افغانستان برای ما قیافه میگیرند. سومی به یک غمزه سعودیها حق آب و گل شکست. چهارمی هم که به لطف ما به قدرت رسید اما سر سفره صهیونیستها نشست.
البته بنا نیست چشم بر پیشرویهای سابق و امکان تکرار دوباره آنها ببندیم، همانطور که 7 ماه پیش به شرایط خوبی رسیده بودیم. اما سخن در براورد ریسکهای مسیر پر افت و خیزی است که طی میشود و سناریوهای خطرناک امّا ممکن.
آدرسهای غلط؛ سیسی، عباس، صالح
به داخل برگردیم. جریان لیبرال داخلی نتوانسته نسبت به غوغایی که بیرون مرزهای غربی ما در جریان است بیتفاوت باشد. حتی از دید این دسته نیز پرونده برجام را نمیتوان جدای از پرونده «سعودی» دید. برجام اگر برای طیفی از موالیان نظام فرصت تلقی شود، برای لیبرالهای ایرانی موهبتی است آسمانی.
برای حفاظت از این موهبت تلاش میشود تا با تعریف و بزرگنمایی دستاوردهای نهادهای انقلابی در پروندههای منطقهای و ارتباط دادن آن به توافق، این رقبای همیشگی را تخدیر کرده و ناگواری معامله با آمریکا را برای آنان تسکین دهد.
این جریان داخلی با دیو و دلبر سازی از سعودیها و آمریکاییها و قراردادن گروههای جهادی در کنار سعودیها، سعی دارد نشان دهد که از محاسن برجام این خواهد بود که آمریکا از آنجاکه با ایران باب دوستی باز کرده است، دیگر به سعودی به چشم همپیمان اصلی منطقهای خود نگاه نکند و بالطبع از راه برداشتن سعودیها مسئله دشواری نخواهد بود. ضمناً اگر بخواهیم بهتر با داعش و القاعده و گروههای تروریستی دیگر بجنگیم، چه بهتر که با آمریکا همکاری کنیم چون هدف یکسانی داریم!
آمریکاییها هم از آن طرف امید دارند که با استفاده از این فرصت، باب همکاری و مذاکره را در بحث دیگری غیر از هستهای با ایران باز کنند و راه نفوذ خویش را در ایران هموارتر کنند.
تاریخ نشان داده که صِرف هشدارهای رهبری نمیتواند تضمین مناسبی برای عدم وقوع این امر باشد و باید راهبرد نظام اسلامی طوری باشد که در محوریت آمریکا و اسرائیل را در لیست خصوماش نشان دهد. وگرنه وقتی تفنگها سالیان طولانی به سمت جهادیها و اسلامگرایان سنّی نشانه رفت، دیگر به سختی طرفین می توانند به دشمن دیگری به صورت جدّی فکر کنند. واقعیّتی که همین الآن هم در اقشاری از نیروهای انقلابی داخلی میتوان رگههایی از آن را مشاهده کرد و بعضی خبرهای پشت پرده از برخی گروههای مقاومت حاکی از دور نبودن آن است.
در کنار این، جریان لیبرال داخلی در پی ارسال آدرسهای غلطی به فضای داخل کشور است که مقصد آن ایدئولوژیزدایی هرچه بیشتر از سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است.
نمونه این عملیاتهای روانی مقاله ایست با عنوان «چرا قاهره به فکر اتحاد با تهران نیست؟» که ترجمه مقالهای از عمرو عبدالسمیع در الاهرام –روزنامه حکومتی مصر- است که ظاهراً میخواهد از انگیزهای شدید در میان نخبگان سکولار و طرفدار سیسی برای نزدیک شدن با ایران خبر دهد. تا اینجای کار مشکل چندانی نیست، اما وقتی به اصل مقاله مراجعه کنید متوجّه فاجعه خواهید شد. حتی نیازی به خواندن متن نیست و صرف توجه به عنوان مقاله یعنی «الإختراق الإیرانی المستمرّ»، حسن نیت مترجم را نشان خواهد داد.
موارد بسیار بیش از اینهاست. همین سایت کمی پیشتر در حالی که با ذوقزدگی تمام از امتناع ایران از پذیرفتن خالد مشعل سخن میگفت، جو سنگین مثبتی در رابطه با دعوت از محمود عباس برای سفر به تهران، پمپاژ میکرد. در همین ایام مقالهای دیگر با عنوان «آیا محمود عباس در تهران شگفتی ساز خواهد شد؟» در چندین سایت اصلاحطلب منتشر شد که با لحنی کنایهدار از تغییر نگاه ایران به موضوع فلسطین سخن میگفت. با این وجود بعدها مشخص شد اساساً چنین دعوتی وجود نداشته و اگر هم بوده از راس نظام متوقف شده است.
انصاف آن است که معترف باشیم بخش وسیعی، درون نهادهای انقلابی نیز با چنین نگاهی همراه شدهاند. زمزمه ترجیح «سکولارهای سنی» به «اسلامگرایان» همه جا به گوش میرسد و در میان سیاستگذاران رده بالا نیز طرفداران زیادی دارد. امروز در پیشخوان رسانههای اصولگرایان «عبدالباری عطوان» -یک پانعرب طرفدار سیسی- جایگزین کسانی چون «فهمی هویدی» شده است. شاید ده سال پیش باورمان نمیشد که از درون اردوگاه «انقلابی»های ایرانی صدای بازسازی روابط با مصر سیسی و تقدیر از همراهی لفظی او با بشار اسد و از سوی دیگر، تبدیل ناگهانی عبدالله صالح از چهرهای منفور به چهرهای سازنده و مواردی از این قبیل در شمال آفریقا و ترکیه بیاید. صوفیه نیز ظاهراً در میان این رده از تصمیمگیران جدی گرفته شدهاند. این صرفاً میتواند ناشی از قشریگری در شناخت مولفههای فکر شیعی باشد که منجر شود برخی لکه سلفیت را بخواهند با دستمال صوفیه پاک کنند.
حتی اگر بتوان حفظ سرمایهگذاریهای پیشین را توجیه کرد، سرمایهگذاریهای جدید در این بستر قابل توجیه نیست. سرمایهگذاری روی اسد یا چلبی یا علی اف را هم اگر بتوان رنگ شیعی زد، این قلم جدید را به هیچ نحو نمیتوان پاک کرد. این توسعه اولاً میتواند به شکل ویرانکنندهای مشروعیت داخلی جمهوری اسلامی را زیر سوال ببرد. «تند دینی» در داخل و «اباحیگری» در خارج میتواند عقدهای شود که در مباحثات میان انقلابیون و لیبرالهای داخلی سر باز کند. ثانیاً اگر -حداقل در بلند مدت- برنامهای برای برچیدن اسرائیل داریم و متوجه این نکته هستیم که بدون همراهی فلسطینیهای «اسلامگرا» نمیتوانیم آن را پیاده کنیم، چنین سرمایهگذاریهایی مدخلی برای اعتماد باقی نخواهد گذاشت.
دینامیک داخلی عربستان
برای رسیدن به راهبردهایی جدید در قبال پرونده عربستان لازم است نگاهی به وضعیت عربستان بیاندازیم. به طور کلی در ساختار اجتماعی عربستان ما با 4 بلوک قدرت مواجهیم: آل سعود، لیبرالها، تشکیلات وهابیت و اسلامگرایان. آل سعود را با مسامحه میتوان مساوی حاکمیت گرفت. تمام مراکز کلیدی قدرت در دستان همین خاندان میچرخد. هرم توزیع قدرت در این خاندان نسبتاً تخت و وسیع، و دیدگاهها شدیداً متشدد بوده و بدین جهت دائماً شاهد نزاعهای درونی پیچیده و گاهی خشن –همچون قتل فیصل توسط یکی از شاهزادهها- است. طرفه آنکه بحرانها نوعاً عامل شدّت اختلافات درونی خاندان میشود و نه اتحاد. پس از تزلزل قاعده جانشینی فرزندان ارشد عبدالعزیز بن سعود، اکنون تعیینکنندهترین عامل در جانشینیها نشان دادن کفایت سیاسی خواهد بود. نمود اول این کفایت، رشد اقتصادی –که همه شاهزادگان از آن منتفع میشوند-، و دوم تحکیم نفوذ منطقهای عربستان است. جزایر آل سعود به قدری زیاد و کوچک شدهاند که تکروی سیاسی را برای هرکدام از این واحدهای قدرت خطرناک کرده است. هر تحرک جدی سیاسی نیازمند همراه کردن بخشی بزرگ از این واحدها و یا اقلاً ساکت نگه داشتن بقیه است.
در روزگاری که بن لادن علم مبارزه علیه دولت سعودی را برداشت، برادران تنی «سدیری» را -که قلمهای مهمش فهد، سلطان و در رده بعد نایف، سلمان و احمد بود- به خاطر قرابت ویژهای که با آمریکا داشتند مخاطب مبارزه خود قرار داد. به عوض در همان زمان روابط اسلامگرایان سعودی با عبدالله – ولیعهد وقت- مثبت بود. تعجب نباید کرد که در دوره عبدالله، آرامشی نسبی بر روابط ایران و عربستان حاکم بود. دو سدیری پیش و پس از عبدالله –فهد و سلمان – عربستان را تا مرز جنگ با ایران پیش بردهاند.
آخرین نزاع داخلی درشت در میان آل سعود نزاع دو برادر سدیری است، یا به تعبیر دقیقتر فرزندان آن دو. محمد بن سلمان و محمد بن نایف اکنون درگیر تنازعی پنهان برای نشستن بر کرسی سلطنتند. بن سلمان با تردستی پدرِ پادشاهش به عنوان جانشین ولی عهد -یعنی بن نایف- تعیین شده است و هر آن انتظار میرود با تردستی جدیدی ولی عهد شود؛ اگر هم تردستی در کار نباشد بن نایف فرزند پسری برای کنار زدن بن سلمان ندارد.
این تازه آخرین دور نزاع است. در هر دو مرحله مرگ فهد و مرگ عبدالله نیز عدهای شاهزادهی مغبون اما منتظر بر کنار ایستادند. باند سدیریهای بزرگ -فهد و سلطان- که قدرت مسلط دوره اول بوده و با تدبیر عبدالله کنار رفتند، هنوز طمع قدرتشان سرد نشده است. خالد بن سلطان –وزیر دفاع سابق- در 2013 به بهانه شکست در مقابل انصارالله و معامله نظامی با چینیها و بندر بن سلطان- رئیس سازمان اطلاعات- در 2014 به بهانه سوء مدیریت جنگ سوریه کنار رفتند. البته که تمهید اخراجشان از قدرت با مرگ پدرشان در 2011 داده شده بود. محمد بن فهد نیز تا 2013 توانست لقمه چرب امارت بر استان الشرقیه را حفظ کند و جای خود را به سعود بن نایف داد. احمد که کوچکترین شاهزاده سدیری بود و به امید ولایت عهدی در وزارت کشور منتظر بود در 2012 جای خود را به محمد بن نایف داد. عبدالله در ضربه آخر، با دادن ولایت عهدی به کوچکترین شاهزاده نسل دوم و نزدیکترین آنها به او، مقرن بن عبدالعزیز، به کلی باند سدیریهای ارشد را به کنار راند. پس از مرگ عبدالله، اولین اقدام سلمان حذف مقرن از لیست انتظار پادشاهی بود تا فعلاً به جای او یکی از باند سدیریهای کوچک یعنی بن نایف را بنشاند. حذف بقایای باند عبدالله، به ویژه متعب بن عبدالله که ریاست گارد ملی را دارد احتمالاً برنامه آتی باشد. به این ترتیب از سه ارگان تعیین کننده در قدرت، یک ارگان یعنی وزارت دفاع در دست بن سلمان بوده و دو ارگان دیگر یعنی وزارت کشور و ریاست گارد ملی در کشاکش تصرف توسط باند سلمان است.
به لحاظ نگرشی، اگر عبدالله توانست با هر سه بلوک لیبرال و وهابی و اسلامگرا روابط متوازن برقرار کند، و فهد و بننایف عمدتاً با بلوک لیبرال بستند، سلمان در دهههای اخیر بیشتر سرمایهاش را در حساب وهابیها خوابانده است و نظری هم به اسلامگرایان دارد. سلمان در مقام امارت ریاض، تختگاه سعودی، چهرهای کلیدی در مساعدت مجاهدین افغان و اخوانیها بود. آمریکاییها هم مخفی نمیکنند که نگران نزدیکی او به تندروهای مذهبی هستند.
بن نایف بیشک محبوبترین چهره میان آمریکاییهاست و برای روزگار سلطنتش روز شماری میکنند. او همان کسی است که توانست شبکههای القاعده را درون عربستان در هم بشکند و آنها را به سمت یمن فراری دهد. القاعده یمن در واقع بقایای شبکه قدرتمند القاعده شبه جزیره هستند که به لحاظ خصومت با آمریکا و آل سعود، جزو خالصترین جناحها محسوب میشدند. با این حال امروز جنگ یمن -جنگی که به تمام معنا توسط بن سلمان مدیریت میشود- منجر شده است القاعده یمن نیز خود را وارد صحنه درگیری علیه انصارالله کند. بن سلمان برای تثبیت قدرت خود فرصت چندانی ندارد. این جوان 30 ساله باید پیش از مرگ پدر 80 سالهاش، کفایت خود را نشان بدهد وگرنه خیل شاهزادههای عصبانی از ولایت عهدی خلاف قاعدهاش، او را کنار خواهند زد. همین موضوع نیز شتابزدگی وی را در برخورد با پروندههای مختلف توجیه میکند. البته مخالفان او نیز بیکار ننشسته و حرکتی حساب شده برای خلع سلمان و فرزندش آغاز کردهاند. مهمترین نشانههای این حرکت انتشار نامهای بینام از شاهزادهای سعودی در روزنامه گاردین بود که دست به افشای وضعیت نابسامان داخلی عربستان در اثر مدیریت ناپخته محمد بن سلمان و تمایل بخش وسیعی از شاهزادگان برای ائتلاف علیه او زده است. فاجعه منا و همچنین سقوط جرثقیل در مسجد الحرام نیز در همین چهارچوب قابل تحلیل است. هرچند نمیتوان در مورد طرفی که در وقوع فاجعه عاملیت داشته به ضرس قاطع سخن گفت، امّا قابلیت اطلاعاتی-عملیاتی و انگیزه جناح بن نایف برای ترتیب دادن به این فاجعه بیشتر ارزیابی میشود. شواهد دال بر این است که پیش از موسم حج نیز عملیاتهای تروریستی مختلفی در داخل عربستان واقع شده که بن نایف را هدایت کننده پشت پرده آن دانسته اند.
بن سلمان برای انجام پروژههای بلندپروازانه منطقهای خود به سرعت در حال یارگیری از اسلامگرایان است. همراه شدن حزب اخوانی الاصلاح یمن در جنگ علیه انصارالله، دعوت از قرضاوی برای حضور در عربستان، دیدار با مشعل و شواهد متعدد دیگر همه علائمی از تغییر استراتژی سعودی از طرف بن سلمان است. این همکاریها در موضوعاتی اتفاق میافتد که مورد علاقه تشکیلات وهابیها هم باشد و به نحوی به موضوع مقابله با شیعه و ایران بازگردد.
نمود دیگر حرکت مستقلتر سعودی نسبت به ایالات متحده، روابط جدیدی است که با روسها پیمیگیرند و به بخشی از آن پیشتر اشاره شد. زمینههای این استقلال نسبی از زمان عبدالله با جدیتر شدن توافق هستهای و پا پس کشیدن آمریکا از بمباران مواضع اسد پس از غائله سلاح شیمیایی ایجاد شده بود. پس از مرگ عبدالله نیز غیبت سلمان در اجلاسیه سران عرب در واشنگتن اولین پیامهای منفی را به کاخ سفید مخابره کرد. سلمان احتمالا بیش از همه از کنار کشیدن آمریکا از حمایت مستقیم عربستان و به طور کلی از فوریت خارج کردن پروندههای خاورمیانه و استراتژی «ثقلگرایی آسیایی» در میان دموکراتها نگران است. به ویژه که پدیده نفت ماسهای به وضوح اهمیت عربستان را به عنوان ضامن ثبات بازار نفت برای آمریکا مضمحل کرده است. سقوط قیمت نفت در اثر همین پدیده، بحران اقتصادی را از هم اکنون در عربستان کلید زده است. بحرانی که با برداشت 50 میلیارد دلار از ذخایر 1000 میلیار دلاری ارزی برای مصارف جنگ یمن جدیتر هم شده است. جامعه سعودی به هیچ وجه کشش فشار اقتصادی ندارد. تنها عنصر دین است که میتواند خلأ قدرت مالی را برای آلسعود پر کند. وقتی درآمد نفتی سعودی از 108 دلار در 1981 تا 15 دلار در 87 سقوط کرد، این فضای مذهبی حاصل از جنگ افغانستان و جنگ علیه ایران شیعی بود که فشارها علیه حاکمیت را تخلیه میکرد.
سلمان باید به این ضرورت رسیده باشد که برای بقای دولت خود و فرزندش باید روی پای خود بایستند. اگر حکومت سعودی از سونامی بیداری اسلامی در 2011 جان به در برد، باید ممنونِ 130 میلیارد دلاری باشد که برای مصارف عمومی آزاد کرد. در افق میانی تکرار این گشادهدستیها عملی نیست. در این افق بقای سعودیها با 7 عامل در پیوند خواهد بود:
الف) توازن قدرت میان جناحهای داخل خاندان سعودی: چنان که گفته شد همزمان شدن بحران انتقال قدرت به نسل بعد و تمامیتطلبی بن سلمان به عنوان چهرهای فاقد مقبولیت و کارنامه روشن، وضعیت این توازن را در مرحلهای بحرانی قرار داده است. اما در صورت انتقال موفق قدرت به بن نایف به عنوان اولین شاهزاده نسل جدید که همزمان 4 برگ برنده حمایت آمریکا، سابقه موفق، مهارت امنیتی و مقبولیت در میان اکثر جناحها را داراست، این توازن به وضعیت ثبات خواهد رسید.
ب) توازن میان اپوزیسیون اسلامگرا و لیبرال: فقدان براورد این دو از آینده پس از تغییر حاکمیت سعودی انگیزه آنها را برای هزینهدهی برای شورش پایین میآورد. این دو جناح در هر دو موج اعتراض علیه آل سعود –یعنی سال 1991 و 2011- مستقل از هم وارد صحنه شده اند. در مقطع اول اسلامگرایان فعالیت بیشتری از خود نشان داده، علاوه بر دو نوبت طومارنویسی اجتماعات اعتراضی گستردهای را نیز رقم زدند. در نوبت دوم اما شدت عمل دوجناح تفاوت محسوسی نداشت و هر دو به جمعآوری امضا و صدور بیانیه اکتفا کردند. گرچه دموکراسی و آزادیهای مدنی قدرمشترک چیزی است که این دو خواهان آن هستند، اما در جایی مانند سعودی تغییرات رادیکال در سیاست خارجی –مخصوصا در قبال آمریکا- مهمتر از صرف دموکراسی و آزادی جلوه میکند. بنابراین قابل فهم است که لیبرالها عربستان آل سعود را قابل تحملتر از عربستان اخوانی ببینند. از نگاه اسلامگرایان نیز صعود لیبرالها به قدرت منجر به تسریع سکولاریزه شدن حکومت و نزدیکی بیش از پیش به ایالات متحده خواهد بود.
ج) استحکام نیروهای امنیتی: عربستان واجد یکی از قدرتمندترین سیستمهای امنیت داخلی است. علاوه بر تامین مالی مناسب، حضور بخش مهمی از بالای صد شاهزاده نسل سوم از آل سعود درون این سیستم امنیتی، وفاداری بالای این سیستم به حاکمیت سعودی را باعث شده است. جدای از این، انتخاب نیروها از میان قبایلی که به طور سنتی همپیمان آل سعود محسوب میشوند نیز موجب مقاومت بالای آن شده است. سعودیها از مدل نهادهای موازی امنیتی به خوبی بهره برده و باعث نزول ریسک کودتا یا خرابکاری یکطرفه توسط هر یک از این نهادها شدهاند. ایجاد حفرههای امنیتی به واسطه درگیر شدن این سیستم با بحرانهای ایذایی میتواند زمینه را برای فروپاشی این ساختار فراهم آورد.
د) وابستگی اسلامگرایان به نهادهای حاکمیتی: دهها هزار فعال اخوانی عربستان کارمند نهادهای عریض و طویل آموزشی، تبلیغی، توسعهای و … عربستان هستند و بدون اطمینان از حصول نتیجهای قابل قبول از هرگونه نافرمانی سیاسی، آمادگی برای انجام اقدامی جدی ندارند. به نظر میرسد به عکس سایر کشورهای خلیج فارس، اخوان سعودی امکان نهادسازیهای مستقل از حکومت را نداشته و نتوانسته در اقتصاد سعودی حاشیه امنی برای خود فراهم کند.
ه) تهدید دشمن خارجی: اکسیر شفابخشی که سعودیها از زمان ناصر فرمول آن را یاد گرفتهاند، پررنگ کردن حضور دشمنی خارجی است. این دشمن متحد کننده اگر در دهه 60 میلادی مصر ناصر بود از دهه 80 مبدل به ایران شیعی شده است. از یاد نبریم که مخاصمه با تشیع هیچگاه دغدغهای ایدوئولوژیک برای سران آل سعود نبوده است. بعکس یکی از درگیریهای پایدار تشکیلات وهابیت و آل سعود بر سر نحوه تعامل با شیعیان منطقه الشرقیه است. در چنین شرایطی نباید از تعامل نرم رهبران منطقه الشرقیه همچون «حسن الصفار» و همچنین جریان شیرازی با آلسعود تعجب کرد. در واقع اولین جنگ داخلی عبدالعزیز بن سعود (موسس عربستان کنونی) با یک جنبش نجدی تندرو بود که گرچه سابقاً مهمترین نیروی نظامی همپیمان او محسوب میشدند اما بر سر اصرارشان بر پاکسازی جمعیت شیعیان، توسط عبدالعزیز قلع و قمع شدند. بعد از انقلاب نیز با وجود تمام جو ضد شیعی موجود، آل سعود توانستند با ترکیب خشونت و بذل و بخشش، جنبشهای شیعی الشرقیه را راضی به سکوت کنند.
و) حمایت دستگاه وهابیت: حمایت شیوخ وهابی اگر هم ایجاباً تاثیر چندانی نداشته باشد، سلباً میتواند چالشی مهم برای آلسعود تلقی شود. آل سعود بدون حمایت جانانه آمریکا و منابع مالی مبسوط، نیاز بالایی به ادامه حمایت شیوخ خواهد داشت. این حمایت، بافت مذهبی جامعه عربستان را در حمایت از اسلامگرایان سست میکند. تردید مفتی سابق، بن باز، در محکوم کردن حرکت اعتراضی اسلامگرایان در سال 91 چالشی مهم برای آل سعود تلقی میشد. امروز گرچه چهرهای به کاریزمای بن باز در میان علمای سعودی وجود ندارد اما موضعگیری منفی کسانی چون صالح الفوزان میتواند عاملی مهم در تسهیل بسیج اجتماعی توسط اسلامگرایان باشد.
و) ادامه ائتلاف با شرکای منطقهای: بدون وجود منابع مالی کافی برای تامین نیاز وابستگان به عربستان در مصر و پاکستان و یمن و سودان، وجود زمینههای ادامه ائتلاف عربستان با کشورهای مستقلتری چون امارات، کویت و اردن در رقابت با محور قطری-ترکی و مبارزه با محور ایرانی حیاتی خواهد بود. این در حالی است که سه گروه یاد شده زمینههای لازم برای بروز اختلافات جدی با عربستان دارند و در شرایط کنونی منطقه است که بدینسان مجدانه در کنار هم قرار گرفتهاند. امارات و اردن در صورت شتاب گرفتن نزدیکی آل سعود و دستگاه وهابیت احساس تضاد سیاستی بیشتری نسبت به عربستان خواهند داشت. هر دو کشور تمایل به حمایت و توسعه اسلام آشتیجو و متساهل دارند و مخفی نمیکنند که وهابیت را عامل رشد افراطگرایی در منطقه میدانند. با این حال کویت، بافت و سیاستهایی مشابهتر با سعودی داشته و جدا شدن آن از ائتلاف با سعودی مشکلتر است.
در عین حال روند کنونی دوقطبی ایران و سعودی علاوه بر متحدین موجود زمینه نضج اتحادی جدید در سطوح امنیتی بین سعودیها و اسرائیل را فراهم آورده است. غیر از ملاقاتهای غیررسمی همیشگی همچون ملاقات ترکی بن فیصل و لیونی، سعودیها اخیراً آشکار کردهاند که تا کنون 5 ملاقات سطح بالا میان مقامات امنیتی طرفین برقرار شده است. سعودیها با علنی کردن این روابط چندان هم بی گدار به آب نزده اند. نظرسنجیها و رصد سپهر عمومی عربستان نشان میدهد خصومت با ایران هماکنون بیش از خصومت با اسرائیل جلوه دارد و ادامه روند کنونی در حال تشدید این خصومت و فرعی شدن قضیه اسرائیل است.
نه تنها عربستان، بلکه فضای کلی جهان عرب آمادگی برای پذیرفتن طرح کشور مستقل فلسطینی نشان میدهد و این تندروی نتانیاهو بوده که تا کنون فرایند را متوقف کرده است. این تغییر پارادایم با ایجاد یک موفقیت تصنعی همچون آنچه در اسلو طرح آن ریخته شد، میتواند در تودههای عرب نیز رسوب کرده و بازسازی جبههای در سراسر جهان اسلام علیه اسرائیل را بسیار مشکل کند. از یاد نبریم که همین پارادایم توسط گولن در ترکیه و عبدالرحمن وحید در اندونزی در سطح عمومی توانست جا باز کند و اجماع جریانهای اسلامی جهان اسلام را در اولویت بودن مسئله فلسطین بشکند.
براورد اخوان؛ برادران خاطی
تاریخ جدید تعاملات ایرانی اخوانی را عمدتا از زمان جنگ 33 روزه مینویسند. اینکه چگونه از ماه عسل 2006 به پدرکشتگی 2015 رسیدهایم خود جای سالها کنکاش و تحلیل است، اما در حد ضرورت، برای اقدامی نو و جدی، باید نظم رفتاری اخوان را مرور کرد.
اخوانیها قطعاً گرایش سلفی دارند. بیان این نکته هیچ کشف بزرگی را نمیرساند. اخوانیها با غرب و سعودیها همکاریهایی جدی دارند؛ این نیز کشف مهمی نیست! در واقع «تسلف اخوان» و ارتباطات یادشده سالها پیش از اینکه جمهوری اسلامی پا به عرصه وجود بگذارد وجود داشت. قهرمان مانورهای سیاسی پرجلوه اخوان در اروپا و آمریکا سعید رمضان بود که از همان دهه 60 میلادی به پشتیبانی سعودیها و رابطة العالم الاسلامی فعالیت میکرد. آن مردی که «و جاء دور المجوس» را نوشت و هیأت کبار علمای سعودی را قانع کرد که علیه انقلاب نوپای ایران –که هنوز هیچ آسیبی به هیچ سنیای در عالم نرسانده بود- فتوا دهند، یک اخوانی بود؛ حتی بیش از یک اخوانی ساده! محمد سرور همان کسی است که بسیاری به جای استفاده از عنوان «اخوان سعودی» از نسبت به نام وی، یعنی «سروریه» استفاده میکنند.
امروز نیز بخش اعظم مدیریت سیاسی معارضانی که در سوریه مقابل ما ایستاده اند را اخوانیها به دست دارند و با طیب نفس دلارهای سعودی-قطری و سلاحهای آمریکایی را برای قتل زبدهترین نیروهای ما و وابسته به ما به کار میگیرند. اینها واقعیتهایی است که به لطف رسانههایی چون مشرق و فارس، همه از برند.
اما اخوان هنوز ممیزههای هویتی مهمی با خود حمل میکند که اگر نه امروز، میتواند در زمان مقتضی رفتار آن را تغییر دهد. اخوان به وضوح، یک ایدئولوژی و یا جریان است تا یک سازمان. لااقل ما در این نوشته در مورد یک جریان حرف میزنیم و نه صرف سازمان اخوان. در میان این طیف کمتر کسی آنقدر قد کشیده است که اخوان را به نام و مواضع او بشناسیم. بعلاوه اخوان شخصیتهای متفاوتی نیز دارد. شخصیت اخوان در متون انگلیسی خود با متون عربیاش متفاوت است. شبه نظامیان اخوانی با سیاستمداران و مدیران اخوان با شیوخ اخوان ادبیات متفاوتی دارند. اخوان اروپا نیز با اخوان مصر و سعودی و سوریه و پاکستان و این هر چهار با هم، طعمهای کاملاً متفاوتی دارند. گذشته از اینها شکاف مهمی نیز میان نسل جدید و نسل سابق اخوان قابل مشاهده است. بنابراین انتخاب اینکه اخوان را از کجا بخوانیم دشوار خواهد بود.
آنچه برای موضوع این نوشته بیش از همه ضروریست، روایت ما از نظم رفتاری اخوان نسبت به سعودی است.
شاید از بداقبالی ما بود که میان موج اخوانیهایی که در اثر سرکوبهای ناصر در مصر و حافظ اسد در سوریه در دهه 60 و 70 میلادی مجبور به فرار به سعودی شدند، یک سوری قواعد میدانداری را بهتر از سایرین میشناخت. عبدالله عزام، محمد قطب و محمدسرور زینالعابدین از چهرههای عمده اخوانی هستند که توانستند در قواره جریانسازی در داخل سعودی ظاهر شوند. اولی فلسطینی الاصل بود و شیخ اعظم جهادیها شد؛ هیچگاه هم نشانهای از شیعهستیزی از خود بروز نداد. دومی هم همچون برادرش و غالب اسلامگرایان مصر، در افق بلند مبارزه با سکولاریسم، اختلافات با شیعه جلوهای برایش نداشت. اما در این میان محمد سرور سر سازش با شیعه نداشت و مجدانه به دنبال قطع اتصال تشیع انقلابی با تسنن انقلابی بود. روابط سرد اخوانیهای سوری با انقلاب اسلامی پس از بیتفاوتی ایران نسبت به کشتار 1982 حماه امری طبیعی بود. گرچه عصام العطار مراقب کلّ اخوان سوریه کتابی در حمایت از انقلاب ایران نوشت و سعید حوّی – شیخ بزرگ اخوان سوریه – به ایران آمد و با امام خمینی دیدار کرد و به گرمی از انقلاب ایران حمایت کرد اما سکوت ایران نسبت به فاجعه حماه با کتاب سراسر لعن و نفرین حوّی در 1987 پاسخ گرفت. البته اینکه چطور محمدسرور به قول خودش 10 سال قبل از حوّی نوشتن نفرتنامهاش علیه شیعه را آغاز کرده بود، از نقاط تاریک است. شاید درگیریهای مصطفی السباعی و علی طنطاوی با علمای شیعه در دهه 60 بر سر نوشته شدن کتابهایی چون «ابوهریره» علامه شرفالدین، در این خصومت زودهنگام بیتاثیر نبوده است. به هر تقدیر همین نفرت بعدها برای پیشرفت سریعتر محمدسرور نسبت به دیگر همقطارانش در خاک عربستان مفید افتاد. اخوانی که همیشه از طرف وهابیها متهم به سست گرفتن جانب عقیده بود با ویراست محمدسرور تبدیل به اخوانی شد که غیرت قطبی را با تنددینی وهابی آمیخت و بیش از دیگر نُسخ در میان بدنه مذهبی سعودی مقبول افتاد. حاصل تلاشهای محمدسرور بار آمدن مثلث عوده-حوالی-العمر شد که به جرم اجازه ورود نیروهای آمریکایی به خاک عربستان در جنگ خلیج، روزگار را به کام آل سعود تلخ کردند و به شیوخ الصحوة مشهور شدند.
کسانی که تاریخ منازعات اسلامگرایان با آل سعود را میدانستند از وارد شدن نام اخوان المسلمین در لیست گروههای تروریستی در عربستان در 2014 چندان تعجب نکردند. نکته مهم این بود که عربستان با وجود تمام همکاریهایی که بالفعل با اخوان سوریه و یمن و اروپا داشت، حتی پس از سقوط دولت اخوان در مصر، نگران تهدید اخوان علیه موجودیت آل سعود بود. اخوان در سعودی حدود 25 هزار عضو دارد که با در نظر گرفتن شبکه الصحوهایها به نرخ صدها هزار نفر میرسد و این بخش کوچکی از بدنه اجتماعی متاثر از تفکر اخوانی-صحوی را شکل میدهند. 30 درصد مساجد سعودی در دست این جریان است و به روشنی بزرگترین توان بسیجکنندگی را در سطح عربستان از آن خود کرده اند. مخصوصاً اینکه در اعضای این جنبش طبقه اجتماعی بالاتری دارند و در مراکز آموزشی (مدارس و دانشگاه ها) نفوذی بیش از جریانهای دیگر دارند. اینها همه جدای از جهادیهایی هستند که ارتباطات جدی با اخوانیها دارند و چندین هزار نفر از آنها جذب داعش شده و به صراحت از برنامهشان برای سقوط آل سعود سخن میگویند و بخش کوچک اما مهمی در قالب القاعده یمن فعالند. چهرههایی چون عوده و عریفی و قرنی محبوبترین شخصیتهای سعودی در شبکههای اجتماعی هستند و در شرایط مناسب توان تهییج جامعه سعودی را دارند.
بدون شک اولین سوال برای کسانی که موضع اسلامگرایان سعودی را نسبت به قضایای سوریه و یمن و بحرین دنبال کرده اند این خواهد بود که با این همه ضدّیت با شیعه و ایران چگونه میتوان به جایگزینی آل سعود با این جریان به دید فرصت نگریست؟ نا امید کننده است که چهرهای الصحوهای چون محسن العواجی بزرگترین عقده اش را نسبت به آمریکا این بداند که علیه مجاهدینشان در عراق میجنگند یا آل سعود را به خاطر ممانعت از روانه شدن جهادیهای سعودی به سمت سوریه تخطئه کند. با این وجود 15 سال وقت زیادی است! 15 سال طول کشید تا از حضیض روابط با اهل سنت در اواخر جنگ به اوج 2005 برسیم. در این مسیر گذر از سرعتگیرهای بزرگی چون سوء روابط با طالبان و القاعده و حاکمیت جناحی که چندان هم رغبت به نزدیکی به اسلامگرایان نداشت، مانع نشد که احمدینژاد و نصرالله محبوبترین چهرههای جهان عرب و مسلمان شوند. همین سلمان العوده و عوض القرنی که امروز در شمار مویدین حمله سلمان بن عبدالعزیز به یمن درآمدهاند، در 2006 صحنه شگفتانگیز دعوت «وهابی»ها از «سنی»ها برای کمک به یک گروه «شیعی» را به نمایش گذاشتند. قرضاوی –حتی اکنون- ما را به «برادر»کشی و عدول از دعوت امام خمینی و هم صف شدن با کفار روس متهم میکند و نه خروج از برادری در دین.
ممکن است هنوز قانع نشده باشیم اما باید توجه کنیم جایگزین اسلامگرایان در دوره پساسعودی عربستان لیبرالهایی چون عادل الجبیر و جمال خاشقچی هستند و نه قطعاً کسانی چون حسن بن فرحان یا صوفیه حجاز یا هر کس دیگری که بعضی از ما دوست داریم. در صورت وقوع چنین انتقال قدرتی نه تنها نمیتوانیم از بابت ضدشیعیگری و ضدایرانیگری نفس راحتی بکشیم، که باید بیش از هر زمان دیگر نگران مسئله فلسطین و بلکه گرایش به دین در میان اعراب باشیم. عربستان لیبرال در بهترین حالت اماراتی دیگر خواهد شد، اگر مصر مبارک نشود.
بخش مهمی از ابهامات در مورد مطلوبیت دولتهای اخوانی در منطقه از تجربه دولت مرسی شکل گرفته است. رئیس جمهوری که مقصد اولین سفر خارجیاش را عربستان قرار داد، از معارضین سوریه حمایت کرد، حاضر به دستکاری تفاهمات دولتهای پیشین مصر با اسرائیل نشد و بلکه نامه فدایت شوم برای پرز نوشت، تونلهای سینا به غزه را تخریب کرد، وقیحانه طائفیگریاش را در اجلاس تهران نشان داد، روابط مثبت خود را با ایالات متحده ادامه داد و از این دست اتهاماتی که با خود یدک کشیده است.
گذشته از پاسخهایی که به بعضی از این موارد –از جمله نامه به پرز و تونلهای سینا- میتوان داد، باید توجّه داشت که از اخوان باید انتظار اخوان را داشت، نه امام خمینی(ره)! تصور اینکه سازمان اخوان بتواند نماینده تسنن انقلابی باشد از ابتدا نگاه غلطی بود و انتظارات نابهجایی به بارآورد. انقلابیگری متسنن تحققی جز جهادیها ندارد و به وفق شرایط و استراتژیها میتواند در صورت جهاد اسلامی فلسطین، القاعده یا داعش ظاهر شود. اخوان جنبشی است که هویت خود را بر تغییر از پایین، تحول تدریجی، مشارکت سیاسی به جای خشونت، تعامل انتقادی با آمریکا، مبارزه مسلحانه علیه اشغالگری قدرتهای خارجی در سرزمینهای اسلامی و التزام به حکومت مدنی با مرجعیت اسلام بنا نهاده است. با فهم اینکه عدول بیش از حد از این عناصر هویتی -امروز و در آینده- تمایز و مزیّت آن را از بین خواهد برد، اخوان نمیتواند از این چارچوب به کلّی خارج شود. اخوان در قدرت –مخصوصاً اگر رقبای قَدَر سلفی و لیبرال را از میدان به در کرده باشد- تحقّق همین بنمایهها خواهد بود.
ضمناً باید پرسید که آیا در مورد عملگراییهای خود نیز به همین اندازه موشکافانه عمل میکنیم؟ از دولتی که چند میلیون کارگر در عربستان و خلیج دارد و جدای از دهها میلیارد دلار سرمایهگذاری خلیجیها و غربیها منتظر بیش از 10 میلیارد دلار کمک خارجی آنهاست چه انتظاری هست؟ چگونه است که پروپاگاندای بیاساس چپهایی مثل احمد بهاءالدین علیه مرسی در مواردی مانند نامه و تونلها به راحتی پذیرفته میشود اما به اعدام مرسی به اتهام رسمی جاسوسی برای حماس و اذعان حماس و جهاد اسلامی به مطلوبیت سیاستهای دولت اخوان توجه نمیشود؟ چرا به شعف آشکار صهیونیستها بعد از آمدن سیسی و سرنگونی مرسی اهمّیت داده نمیشود؟ روشن است که سیاست مرسی به تعویق انداختن پروندههای حساسیتزا بود. او باید هوای سبد بزرگ رایهای سلفیاش را میداشت. در عین حال مرسی آنقدر در ورود به پرونده سوریه تعلّل کرد که اختلافات اخوان سوریه و مصر به وضعیت بیسابقهای رسیده بود و سوریها به خاطر سکوت وی در مقابل ایران، با او علناً درشتگویی میکردند. اینها خطای اخوان را پاک نمیکند امّا آیا گزینه قابل اتکای دیگری وجود دارد؟
فراموش نکنیم که تجربههای تاریخی که اخوان در آنها قرار داشته، باعث ضدّیت شدید آنها با روسیه و بلوک شرق شده و ناخودآگاه علی رغم مشکل ایدئولوژیک با غرب، باعث تمایلاتی به غرب و آمریکا هم میشود. سرکوب وحشیانه توسّط ناصر که در اردوگاه شرق قرار داشت و پناه داده شدن توسّط عربستان و اروپا در زمان جنگ سرد، حمله شوروی به افغانستان و اشغال کشوری اسلامی، هم پیمانی حافظ اسد با شوروی و فاجعه حماه و فشار به اخوان حتّی بیش از مصر در دهه70، فشار شدید روسیه به اسلام گرایان و اخوانیها در قفقاز و آسیای میانه بعد از فروپاشی شوروی، حمایت روسیه از سیسی و تمایل وی به روسیه و بلوک شرق، و در انتها همپیمانی روسیه با بشّار اسد موارد مهم این تجربیات تاریخی هستند.
هرچند که اخوان به خاطر قضایای مختلفی مثل حمایت آمریکا از اسرائیل، سادات و مبارک، حمله به عراق در جنگ خلیج، اشغال افغانستان و عراق، فشارهای آمریکا به گروههای اسلامگرا از جمله در الجزایر و تحریم اقتصادی بعضی کشورهای اسلامی از ایالات متحده نیز دلِ خوشی ندارد. شکراب شدن رابطه اخوان با ناجیاش در دهه 60 و تنها حامیاش در دهه 80، بر سر ائتلاف کردن سعودیها با آمریکا در جنگ خلیج علیه یک دولت مسلمان –هرچند طاغی- بود. شاید اگر سعودیها به گرفتن سلاح از امریکاییها در این جنگ اکتفا میکردند و 500 هزار نیروی کافر را در سرزمین حرمین راه نمیدادند، مناقشات سنگین بعدی اخوان و سعودی که به اخراج اخوان و در مقاطعی بسیج عمومی و تظاهرات وسیع منجر شد، رخ نمیداد.
اگر در مورد زیرکی اخوانیها کمی خوشبینتر باشیم و کینه شدید آنها از سعودی بعد از کودتای سیسی را هم درنظرداشته باشیم، همپیمانی کنونی اخوان با سعودی در سوریه و یمن را میتوان یک برنامه مخفی و حساب شده نیز تصوّر کرد. حتی اگر نشانههایی در دست نبود از اینکه اخوانیها مترصد درگیری داخلی بین شاهزادگان نشسته اند، دقت در روند روابط طرفین نشان میداد که میتوان به حرکتی جدی از سوی این جریان برای تغییر رژیم سعودی امیدوار بود.
توان تشکیلاتی نسبتاً بالای اخوان در کرانه باختری و حتّی سرزمینهای اشغالی سال48، در کنار نفوذ بالا در مسلمانان غرب و توان ایجاد حرکت اجتماعی در آنها، از دیگر نکاتی است که هرچند در این پرونده دخالت ندارد ولی در نقشه های بلندمدّت نظام اسلامی به کار میآیند.