در این نشست که به همت «گروه جریانهای فکری جهان اسلام» در «پژوهشکده تاریخ اسلام» برگزار شد، دکتر یاسر قزوینی حائری و دکتر هادی معصومی زارع مسئول میز عراق و شامات اندیشکده مرصاد درباره ریشهها و زمینههای شکلگیری گروههای سلفی در عراق، تاریخچه فعالیت آنها و آینده این جریانها با توجه به مناسبات قدرت در منطقه سخن گفتند. متن زیرمشروح مطالب ارائه شده توسط دکتر معصومی زارع می باشد.
مقدمه
واقعیت آن است که سلفیت مفهومی عام است که مصادیق مختلفی دارد. همچنین مراد از عراق هم واضح نیست؟ کدامین عراق؟ عراق کردی؟ عراق عربی؟ سخن گفتن در خصوص تمامی نحله های سلفی در هر دو بخش عراق عربی و کردی، فرصتی فراخ می طلبد. با این حال سعی می شود به فراخور وقت، نکاتی در خصوص فرایند خلق و توسعه مکتب سلفیت در عراق ( به مثابه یک جریان اجتماعی گسترده) و سیر تطور و تحول آن و نیز زمینه های جذب و گرایش به آن (به طور خاص لایه های جهادی آن) نکاتی را در ذیل فرمایشات استاد دانشمند جناب اقای دکتر قزوینی ارائه دهم.
می خواهم نکاتی در خصوص تطور و تحول جریان سلفیت در عراق عرض کنم. ابتدا بحث را به فضای سال 2003 م. ببرم. اساساً چطور می شود در جامعه عراق که گرایشی به سلفیت به عنوان یک جریان اجتماعی یا فکری وجود نداشت (به استثنای جریان اخوان) ناگهان ارتشی چند ده هزار نفری داعش شکل میگیرد
در عراقی که نظامهای سیاسی اساسا اجازه کم ترین تحرکی به جریانهای سلفی نمیدادند (مگر خیلی معدود و کنترل شده) خلق و توسعه گروه هایی همچون القاعده و داعش یک پدیده جامعهشناختی بسیار جذاب و پیچیده است.
1.درباره تاریخ مکتب سلفیت در عراق
اگر بخواهیم سیر نهاد مذهب و جریان سلفیت را دنبال کنیم از ابتدای اسلام تا خلق مکتب سلفیت، در دوره محمد بن عبدالوهاب و پیوندش با عنصر قدرت دوره نخست است.
در این دوره ارزشها و گفتمان سلفیت از همان دوره مکتب حدیث و ابن حنبل و بربهاری و سپس در دوره بعد ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه وجود داشت با این حال تبدیل به یک جریان قدرتمند سیاسی- اجتماعی نگردید. این ادوار کمابیش شاهد منازعات شیعی و سنی هستیم.
به طور خاص این منازعات بین اهل حدیث و شیعیان در قرن 3 و 4 تا انتهای دوره آل بویه وجود دارد. میشود گفت در این دوره همواره یک منازعه مذهبی در عراق وجود داشته در دورههایی حسب تاثیرگذاری عنصر سیاست افزایش پیدا کرده مثلاً در دوره آل بویه به دلیل حکومت شیعی آل بویه در بغداد تشدید میشود.
در دوره عثمانی، دورهای که منازعات میان صفویه و عثمانی پررنگ است افزایش پیدا میکند و وقتی به اینها به صلح میرسند مجدد کاهش پیدا میکند. منازعات شیعه و سنی در تام این ادوار بیش از هرچیز تابع إقتضائات سیاست است تا متغیرهای ذاتاً مذهبی! در واقع این سیاست هست که این تنش را تشدید و بازتولید می کند. البته به معنای نفی وجود زمینههای فکری و تئوریک برای ایجاد منازعه نیست.
دوره دوم از شکل گیری سلفیت (حکومت آل سعود و پیوندش با محمد بن عبدالوهاب و خلق نظام سیاسی دینی در شبه جزیره) تا شکلگیری عراق جدید است.
ابن عبدالوهاب شخصیتی کلیدی بود که ارزش های سلفیت را از قالب نظری و از متن کتاب ها خارج و وارد عرصه سیاسی-اجتماعی کرده و به موتور محرکه یک جریان سیاسی-اجتماعی مبدل کرد. آن هم با پیوند زدن باورهای سلفیت با نهاد قدرت یعنی آل سعود.
اگر ازاین دوره نگاه کنیم تا زمان شکلگیری عراق، روابط جامعه اهل سنت با تفکر سلفیت آمیزهای ازتقابل و پذیرش است. در تواریخ نقل است که جدا از اینکه سلفی های نجد، شیعیان را در نجف و کربلا قتل عام کردند همچنین به طمع نیاز به غنیمت و ثروت داشتند، به غرب استان الانبار امروز و به طور خاص عانه و نوار مرزی سوریه و عراق لشگرکشی میکردند و کشتارهایی را انجام میدادند. برای نمونه کاروان های تجاری مورد حمله ایشان قرار گرفته و غارت می شدند و قبایل سنی شهر راوه با ایشان درگیر می شدند. با این حال درست در همین زمان خاندان آلوسی شروع به پذیرش و ترویج لایه های رقیقی از سلفیت نجد می کنند.
این دوره هم دوره تقابل هست هم دوره پذیرش نظری در لایه های فردی و معدود؛ به این معنی که تبدیل به یک جریان اجتماعی نمیشود. با این حال باید اعتراف کرد که ارزش های سلفیت در این دوره به صورت کمرنگی در شهرهایی همچون بصره و موصل وجود داشته و لذا محمدابن عبدالوهاب دوره هایی را در این شهر در محضر اساتیدی همچون ملا احمد جمیلی گذرانده است.
سومین دوره مناسبات مکتب سلفیت و اهل سنت مربوط به دوره تأسیس عراق تا دوره جنگ دوم خلیج فارس بازگشت دارد. ویژگی برجسته این دوره تقابل نظامهای سیاسی پادشاهی و ملیگرا با عنصر مذهب گرایی در سیاست است فارغ از اینکه شیعه باشد یا سنی! یعنی نظامهای سکولار و استعمار نشاندهای که با نقش آفرینی مذهب در عرصه سیاست تقابل میکند فارغ از این که حزب الدعوه شیعه باشد یا حزب اسلامی سنی! با جمعیت اخوان المسلمین و حزب اسلامی تقابل می شود افرادی تحت تعقیب قرار میگیرند و عدهای بازداشت و اعدام میشوند. حزب الدعوه هم همین سرنوشت را پیدا میکند.
در دوره پادشاهی، تضاد خاندان شریف با آل سعود خود یک مانع طبیعی در برابر گسترش ارزش های سلفیت است. در دوره ملی گرایی (قاسم و حزب بعث) نیز اساسا تلاش اصلی این دو بر تهمیش عنصر مذهب در عرصه اجتماعی متمرکز بود.
برای همین می بینید که در دهه 70 میلادی حزب اسلامی و بعدها جماعة الموحدین با اندیشه های اخوانی تشکیل و البته با سرعت نیز سرکوب می شوند و ممنوع و حتی برخی رهبران آن ها بازداشت و اعدام می شوند. برای نمونه کسانی همچون محمد فرج الجاسم ، عبد الغني شندالة، الشيخ عبد العزيز البدري، ابراهیم المشهدانی و رعد عبدالعزیز!
در دهه 80 تقابل حزب بعث با جوانهای اسلامگرا و سنی موجود است با این حال به دلیل تقارب حزب بعث با کشورهای حاشیه خلیج فارس یک مجال بسیار اندکی داده میشود که برخی از جریان های سلفی وارد عراق شوند و یا حداقل کتاب هایشان وارد عراق شود اما نظام بعث بسیار مراقب هستند که این جریان تبدیل به اپیدمی نشود. در یک قالب کنترل شده به آن ها اجازه فعالیت می دهد. البته نباید فراموش کرد که اساسا اهل سنت شهر زبیر در جنوب عراق به دلیل مذهب حنبلی شان و اصالت نجدی شان، از قدیم الایام حامل باورهای سلفی بودند اما این تقریبا در کل عراق یک استثثناء بود.
همین ایام در افغانستان شاهد رویارویی جهادگرایان عرب با شوروی هستیم. در همین دوره برای نخستین بار برخی از جوانان عراقی از کشور خارج می شوند و پایشان به جهاد افغانستان باز می شود. برای نمونه روحانی شناخته شده کُرد به نام ملاکریکار!
در همین دهه هشتاد میلادی به صورت موردی شاهد انفجار مشروب فروشیها و محلات موسیقی هستیم که البته بیش از هر چیز متاثر از فضای آزادی است که صدام برای سلفیها فراهم کرده است. آن هم بیش از هر چیز ناشی از تقارب و نزدیکی به عربستان سعودی!
این فضا همچنان هست تا زمان حمله عراق به کویت که شاهد این هستید که برخی از جریانهای اخوانی میآیند و از صدام و کویت حمایت میکنند و یک فضایی از تقارب بین اینها به وجود میآید . به طور خاص می توان به دیدار یوسف ندا و برخی از رهبران اخوان المسلمین با صدام حسین در بغداد و حمایتشان از اشغال کویت اشاره کرد.
با این حال در همین دوره (نوامبر 1990) ما شاهد اعدام فائز الزیدی و چند تن از هوادارانش هستیم که سابقا از جماعه الموحدین انشقاق کرده و به گرایش های تکفیری روی آورده و اقدام به ایجاد درگیری های مذهبی با شیعیان و حمله به آن ها می نمود.
با این حال حمله آمریکا به عراق در سال 1991 چهارمین دوره حیات مکتب سلفیت در عراق است و می توان آن را نقطه عطفی در فهم پذیرش جریانهای سلفی در بدنه نخبگانی و توده ای جامعه عراق تلقی کرد.
2. جنگ دوم خلیج فارس به مثابه نقطه عطف توسعه سلفیت در میان توده های عراقی
تاریخ سلفیت در عراق تا الان هرچه بوده در لایه نخبگانی بوده اما حمله آمریکا به عراق و شکست حزب بعث یک نقطه عطف هست در زمینهسازی برای گرایش جامعه عراقی به جریانهای سلفی از طیفهای مختلف در دوره پسابعث.
حزب بعث متوجه شد تمام این بازی بیست و چندساله ای (1968-1991) که تحت عنوان عروبیت و جریان ناسیونالیسم عربی راه انداخته بود، با شکست سنگین از ائتلاف تحت رهبری امریکا و آغاز تحریمهای اقتصادی با شکست مواجه شده است. به ویژه با غلبه فضای معنویتگرایی در سطح منطقه و صعود جریان های دینی و اسلام گرا در سطح منطقه در دهه نود میلادی، صدام و حزب بعث به این نتیجه رسیدند که راهبرد عربگرایی و ناسیونالیسم عربی تاریخ مصرفش گذشته و برای استمرار حیات و مشروعیت بخشی به خود نیازمند بازتعریف خود در ذیل یک پوشش مذهبی هستند. برای همین اینبار از دریچه مذهب وارد شدند تا بتوانند جایگاه و پایگاه خودشان را در جامعه عراق آن هم در شرایط شکست سخت نظامی و مشکلات سخت اقتصادی تحکیم کنند.
در چنین شرایطی و با چنین هدفی، صدام و علیرغم مخالفت برخی از رهبران برجسته بعث و از جمله پسرش عدی، سعدون حمادی و برزان ابراهیم در نهایت پروژه «حمله ایمانیه» را در سال 1993 کلید میزند.
حمله ایمانیه عهده دار گذار صوری از عروبیت به معنویتگرایی و مذهبگرایی است اما دقت شود نه شریعتگرایی! بستن مشروبفروشیها، ساخت مساجد، توسعه مراکز تعلیم دینی و دارالقرآن ها، افزودن شعار الله اکبر به پرچم و… از جمله اقدامات نمادین نظام صدام در این دوره است.
با این حال حزب بعث حواسش به شدت جمع است که این رویکرد به شریعتگرایی و اسلامگرایی منتهی نشود. لذا معاون خود عزتالدوری را به عنوان راهبر این پروژه انتخاب کند تا تحت پوشش جریان صوفیه نقشبندیه این طرح را دنبال کند تا از خلق یا تقویت یک جریان اسلامگرای ریشهدار در عراق ممانعت به عمل آید. در چنین شرایط نسبتا بازی، برخی از عناصر متدین سنّی به مدارس سعودی و افغانستان میروند و برخی دیگر به سازمان القاعده میپیوندند. کسانی همچون تلعة كاظم الجنابي (أبوأنس) و أبو علي الأنباري (أبوعلاء العفری) از این جمله اند. اولی بعدها توسط صدام اعدام گردید و دومی بعدها و پس از شاغال عراق توسط امریکا از برجسته ترین فرماندهان القاعده و داعش در عراق گردید.
در همین دهه تشکیلات جهادگرای انصارالاسلام در کردستان عراق توسط ملافاتح کریکار تاسیس می شود و برای اولین بار موجودیتی به نام سلفیت جهادی در قالب تشکیلاتی آن، در عراق شکل می گیرد. درهر صورت میشود گفت در دهه 90 ما شاهد شکلگیری زمینههای اجتماعی پذیرش محدود جریان سلفیت در عراق هستیم. با این حال، این وضعیت هنوز تبدیل به یک جریان گسترده نشده، اما رفته رفته رخت نخبگانی را هم از تن بدر می آورد. پیدایش چنین وضعیتی دلایلی دارد:
اول انتفاضه شعبانیه و تهدید و تزلزل جدّی حکومت سنّی پایه عراق! در چنین شرایطی نظام بعث احساس میکند باید در بالانس کردن موازنه قدرت در داخل تا اندازهای باید زمینه های رشد جریان دینگرایی سنی را تقویت کند تا از طریق ایشان، بتواند موازنه را در برابر جریان اسلام گرای شیعی برقرار کند. اگرچه باز باید دانست که نیت حقیقی حزب بعث نه خلق یک جریان قدرتمند که یک اهرم فشار مذهبی علیه جریان اسلام گرای تجدیدنظرطلب و انقلابی شیعه است.
دلیل دوم فضای بازی است که حمله ایمانیه ایجاد کرد. به طور طبیعی چنین شرایطی منجر به آن شد تا جوانان سلفی هم بتوانند از این فضا استفاده کنند و در فاصله کوتاهی بخش زیادی از مساجد عراق و به ویژه بغداد را به چنگ آورند.
عامل بعدی عدم اعلان دشمنی آشکار جریان سلفیت (به طور معین از نوع علمی و تبلیغی آن) با صدام بود که باعث میشد مشکل چندانی با نظام حاکم پیدا نکنند و فعالیتشان را در حالت تقیه سیاسی دنبال کنند.
عامل چهارم و بسیار مهم تر اما مشکلات اقتصادی عراق دهه نود بود که بیشتر متاثر از تحریم های تحمیل قدرت های غربی بود.
این عامل به نوبه خود از دو جهت در افزایش تمایل به سلفیت در عراق نقش داشته است:
رابطهای بین نسبت برخورداری و تدین هست. در طول تاریخ عمده جریانهای بی بارو به دین جریانهای مرفه بودند. این بدان معنی نیست که هر مرفهی، بیدین است بلکه به این معنا که لایه نخبگانی جریانهای ضد دین و بیدین عمدتاً در پایگاه اجتماعی طبقه مرفه بازتولید می شوند. برای این طیف، امکان سفرهای خارجی و تفریحات مختلف حتی در ذیل فشارهای شدید اقتصادی نیز فراهم است اما در مقابل فضای عمومی که برای توده مردم در دسترس بود عمدتاً مساجد و مراکز دینی بود و طبیعی است که این مراکز بر پایه گفتمان و تربیت دینی بنا شده اند. با علم به اینکه بسیاری از مساجد در یک دوره کوتاهی و متاثر از عامل بعدی (خیریه های سلفی) در اختیار گروه های سلفی قرار گرفتند.
گسترش مؤسسات خدمات عمومی که از سوی سلفیها در این دوره تأسیس میشود. در سال های میانی و پایانی دهه نود ما شاهد شکل گیری مؤسسات خیریه و امداد از سوی جریان های سلفی مرتبط با خارج هستیم که در شرایط ناتوانی دولت در کمک به مردم و ارائه خدمات اجتماعی، اینها به مردم کمک میکنند و صدها هزار تن از مردم فقیر و محروم را تحت پوشش حمایت مالی خود قرار می دهند.
در نهایت نتیجه این میشود که بعد از یک مدت کوتاهی، عراق شاهد بروز و ظهور نسل جوانی است که تفاوت های جدی و بنیادینی با آداب ، رسوم و باورهای مرسوم جامعه عراق دارد. نسلی که دشداشه کوتاه میپوشد ، ریش بلند می گذارد و سبیل میتراشد ، رفته رفته شروع به مبارزه با مظاهر فساد در مناطق سنی می کند، به سینماها و مراکز اوپرا و پخش موسیقی در دهه 90 حمله می کند و…. در نهایت به اهداف شیعی حمله ور می شود.
نظام بعث با نگرانی از این وضعیت و تحت فشار علمای سنتی عراقی اقدام به اعدام برخی از رهبران این گروه و تحدید دایره عمل دیگر گروه های سلفی می کند. اعدام شیخ تلعة كاظم الجنابي (أبوأنس) و شیخ محمود سعیده از این جمله است.
حتی برخی از افسران پلیس و ارتش عراق که با استفاده از فضای نسبتاً باز حمله ایمانیه، گرایشات سلفی یا شبه سلفی از خود نشان می دهند از کار برکنار می شوند که می توان نمونه بارز آن را در اخراج ابوعمر البغدادی از پلیس عراق پی جُست. بنده با همسر و خواهر او در زندان بغداد مصاحبه داشتم که هر دو عامل اخراجش را اتهام وهابی گری عنوان می کردند.
3. یازده سپتامبر 2011، عراق و سلفیت جهادی
این وضعیت ادامه دارد تا این که در سال 2001 سقوط افغانستان و فرار چهره های جهادگرا از افغانستان به کردستان عراق و پیوستن ایشان به ملا کریکار، هستههای اصلی شکلگیری یک جریان جهادگرای سلفی فراملی در قالب تشکیلاتی فراهم می شود. تا پیش از این، جریان جهادگرای موجود در کردستان، محلی(بومی) است و عنصر خارجی در آن نقش چندانی ندارد. با این حال با ورود چهره های عراقی همچون سعدون القاضی و چهره های عراقی مانند ابومعصب الزرقاوی و ابوحمزه مهاجر به کردستان عراق ورق بازمی گردد و شاهد فرایند جهانی شدن جهاد و افزایش نقش چهره های خارجی در توسعه سلفیت جهادی در عراق هستیم!
در این میان با حمله امریکا به عراق و سقوط نظام بعث عراق از سال 2003 و با باز شدن فضا و خلق یک نظام دموکراتیک بهعلاوه هرج و مرج بیسابقهای که به دلیل رفتن یک نظام اقتدارگرا و انقیاد طلب در عراق شکل میگیرد شاهد گسترش همزمان دایره قدرت جریان اخوان المسلمین (به طور معین حزب اسلامی عراق) و به موازات آن فعالیتهای جریانهای جهادگرای سلفی ( در قالب گروه های مختلف ) هستیم.
اسلام گرایان سیاسی اندکی بعد با ورود دلخورانه به ساختار قدرت و در دست گرفتن مناصب مهم حکومتی ( شورای حکمرانی عراق[i] دولت موقت عراق[ii]، انتخابات 2005 و…) تلاش کردند تا خودشان را به مثابه نماینده مشروع اهل سنت عراق معرفی نمایند.
به موازات مشارکت جریان سلفیت سیاسی در ساختار سیاسی پسابعث، اما شاهد خلق تشکیلات جهادگرایی سلفی در یک معنای فرامرزی و جهانی هستیم در عراق. از این جاست که می توان شاهد بی سابقه ترین موج گرایش به جریان سلفیت بود آن هم در قالب جهادی آن!
4.تحلیل ماهیت توسعه سلفیت جهادی در عراق پسابعث
نکته مهم اینجاست که ماهیت اقبال جهادگرایان سلفی در عراق را تحلیل کنیم. چطور جامعهای که از کم ترین زمینه های لازم برای گرایش به مکتب سلفیت در نحله های مختلف آن برخوردار بود، شاهد گسترده ترین گرایش عملی به سرسخت ترین لایه سلفیت یعنی جهادگرایان سلفی می شود.
واقعیت آن است که تمامی لایه های بینشی-کنشی سلفیت در عراق، وارداتی و غیربومی بودند. لایه های فکری و نظری از نجد، لایه سیاسی از مصر و در نهایت لایه جهادی از افغانستان وارد این کشور شدند. عراق از خودش چیزی ندارد و انواع سلفیگری در عراق وارداتی است. در این جامعه چطور بدون زمینههای جامعهشناختی، روانشناختی و سیاسی و بدون وجود زیرساختهای دینی و فکری-روانی لازم میبینید که این جریان رشد میکند و ما میتوانیم ادعا کنیم که بیسابقه ترین استقبال به یک جنبش جهادگرای سلفی در عراق و چه بسا حتی در سطح منطقه را در این دوره و در این جغرافیا شاهد هستیم.
فهم و تحلیل این گزاره در گروی فهم شرایطی است که از دوره اشغال عراق اتفاق افتاد. در واقع این اتفاق، منجر به خلق فرایندی شد که از خلال آن، جریان های جهادگرای سلفی بازتولید و قدرتمند شدند. اگر بخواهیم این فرایند را به صورت سلسله وار و متوالی دنبال کنیم به نتایج ذیل می رسیم:
تغییر در عراق توسط یک بازیگر خارجی (غیرمسلمان) شکل میگیرد. این تغییر، تغییر یک موازنه تاریخی است به نفع اکثریت محکوم و به زیان اقلیت حاکم که حداقل در چند صدسال اخیر و به ویژه در چند دهه اخیر حاکمیت را به طور شبه کامل و شبه مطلق در اختیار دارند. این برای اولین بار بعد از روی کار آمدن عثمانی و زوال آن است که موازنه به زیان اهل سنت در عراق رقم میخورد و یک اقلیت محروم منزوی مورد ستم و در حاشیه یعنی شیعههای معارضِ گوشهنشینِ محروم وارد ساختار قدرت میشوند. اینجا برای اولین بار شاهد مشارکت شیعیان در ساختار قدرت تحت اشغال هستیم. مشارکت حقیقی و نه مشارکت شکلی! در نتیجه در گام نخست، نظم قدیم توسط یک قدرت خارجی و به زیان اقلیت همیشه حاکم برهم خورده است.
با این حال این مشارکت در ساختاری است که تحت اشغال خارجی است! این موازنه به شدت مورد نارضایتی اهل سنت و نخبگان آنها است. به همین دلیل شاهد این هستیم که حزب بعث، جنبش های اسلام گرای سنّی و کشورهای عربی سنّی منطقه، منازعه مذهبی را با هدف ساقط کردن دولت یا حکومت جدید در عراق پایه گذاری و دنبال می کنند. در نتیجه جهادگرایان سلفی به طور گسترده از سوی نظام های عربی پیرامون عراق به این کشور پمپاژ می شوند.
در این دوره در ادبیات جریان های سلفی (حتی حرکی و تبلیغی) شما شاهد یک شبیه سازی تاریخی هستید که بسیار در ذهنیت و روان انسان سنی عراقی مؤثر است. شبیه سازی سقوط بغداد در سال 2003 با سقوط بغداد در قرن هشتم توسط مغول ها بود. اگر به منابع تولیدی جهادگرایان در آن دوره مراجعه شود، با کلیدواژه مهمی مواجه می شویم به نام ائتلاف صلیبی(آمریکا) با روافض (شیعیان). این شبیه سازی و این کلیدواژه های مذهبی پررنگی که از سوی همه جریان های سلفی از جهادی حرکی وحتی علمی-تبلیغی و گاه حتی برخی چهره های اخوانی باز تکرار می شود، بسیار در تحریک جوان سنّی عراقی موثر می افتد.
در این شرایط است که احساسات مذهبی اهل سنت شکست خورده قلیان می کند. به موازات این، نهادهای دینی مستقل عاقل و پویایی نیز برای برساختن جهان بینی واقع بینانه جدیدی وجود ندارد و لذا این خلأ به سرعت توسط جهادگران سلفی پر میشود. جهادگرایانی که از پشتیبانی آشکار یا پنهان رژیمهای عربی منطقه برخوردارند و این بار با استناد به نظریه دشمن دور و دشمن نزدیک، نبرد با شیعیان را بر نبرد با امریکایی های اشغالگر اولی تر می دانند و به مقدسات شیعی و مراقد شریفه حمله ور می شوند.
نتیجه این دوگانه یعنی شراکت شیعیان در ساختار سیاسی عراق جدید و نیز اشغال شدگی عراق در نهایت منجر به خلق تحولی در کنش جهادگرایان سلفی در عراق می شود: تحول از تقابل با غرب به تقابل با شیعیان.
واقعیت آن است که نوک پیکان حملات القاعده در دهه 90 صرفا غربی ها و به طور معین، آمریکایی هاست و در این دوره حتی یک حمله به مواضع شیعی نشده است. اما از عراق 2004 به بعد با توجه به این شبیه سازی که انجام میشود و فضایی که شکل میگیرد و در هم تنیدنش با منافع رژیمهای عربی منطقه، شاهد تحول دیدگاه و عملکرد جهادگرایی سلفی از مبارزه با غرب یه مبارزه با تشیع، لااقل در جغرافیای عراق هستیم و باعث کشتار و چرخه ای از خشونت متقابل می شود؛ بی آنکه زمینه های فکری و روانی و پذیرش آن در جامعه موجود و زیرساخت های مؤسساتی و تشکیلاتیاش نیز از قبل فراهم شده باشد. این از حیث جامعه شناختی، خیلی پدیده عجیبی است و نشان میدهدکه اساساً سلفیت و به طور خاص جهادگرایی سلفی در عراق نظراً و عملاً، یک پدیده وارداتی و تقلیدی است.
5. آینده سلفیت در عراق پساداعش
در نتیجه آینده جریان جهادگرایی سلفی در این کشور نیز بیش از هر چیز در هم تنیده با متغیر قدرت و سیاست است و نه عنصر مذهب! فلذا منازعات بعدی هم مثل منازعات قبلی در عراق متأثر از پارامتر سیاست خواهد بود و نه مذهب!
برای نمونه توسعه روابط عراق با عربستان سعودی و با توجه به الگوی صدور سلفیت مدخلی از سوی این کشور در تمامی کشورهای هدف، در نهایت می تواند به توسعه جریان سلفیت علمی-تبلیغی (مداخله) در عراق بیانجامد.
همزمان عنصر انتقام در استمرار گرایش به جهادگرایان سلفی نقش پررنگ ( و البته نه انحصاری) خواهد داشت. به گمانم موتور محرکه جهادگرایی در کشورهای عراق و سوریه در سالهای پیش رو عامل انتقام خواهد بود و چهبسا مبدل به دالّ مرکزی گفتمان جهادگرایی شود. شاید بتوان مؤلفه بازسازنده و بازاحیاگر جهادگرایان در یک دهه آینده را عنصر انتقام نامید. بهویژه از طریق سرمایهگذاری بر دههاهزار یتیم مقاتلان مقتول خلافت!
به گمانم داعشیهای فعلی سوختند تا نسل بعدی جهادگرایان را بر پایه انتقام بازسازی روحی و اعتقادی کنند
برای این که تاثیر این فاکتور در توسعه یا لااقل حفظ قدرت جهادگرایان سلفی به خوبی فهم شود کافی است به فیلم «حدثنی أبی» از تولیدات تکاندهنده داعش مراجعه کرد که بر محور ترویج حس انتقام و نفرت میان فرزندان مقتولان داعشی بهمثابه تکنیک و متدی روانشناختی برای سربازگیری ساختهشده است
نیز شکست گروه های کردی در فرایند استقلال و خلق یک دولت ملی بر پایه ناسیونالیسم قومی و توسعه دامنه فسادشان می تواند به رشد دو جریان جهادی و اخوانی در کردستان عراق بیانجامد.
در نهایت و به عنوان یک قاعده عام توسعه یا شکست پروژه اخوانی در سطح منطقه، آینده سیاسی اخوان عراق را رقم خواهد زد. به ویژه آن که شکست های سلفیت سیاسی در عراق در سال های اخیر و کاسته شدن از محبوبیت و پایگاه مردمی ایشان در داخل عراق، از جذابیت های آن برای بسیاری از جوانان عراقی کاسته و طیفی از ایشان را به سوی احزاب لیبرال و طیف دیگری را به سوی جهادگرایان سلفی سوق داده است. در نتیجه منجی این جریان در داخل عراق، بیش از هر چیز متغیر خارجی است.
[i] Iraqi Governing Council (IGC)
[ii] Iraqi Interim Government