حکومت دینی نمیتواند پروژه تعایش را پیگیری کند/ تقابل روحانیت سنتی با پروژه تقریب طبیعی است
پس از تحولاتی که با جریان بیداری اسلامی در منطقه رخ داد، بعضی از صاحبنظران درباره نسبت جمهوری اسلامی با جریان های اسلامگرای اهلسنت و حتی به صورت کلیتر، روابط شیعه و سنی و تئوری وحدت اسلامی، دست به نظریهپردازیهای جدیدی زدند.
اندیشکده مرصاد تصمیم دارد تا با برگزاری سلسله نشستهایی، ایدههای متفاوتی که در این حوزه مطرح شده است را به گفتگو بگذارد.
یکی از ایدههایی که سروصدای زیادی در مجامع علمی کشور ایجاد کرده، آقای محسن حسام مظاهری ارائه شده است. ایشان در مصاحبه زیر برای رفع ابهامات و شفاف شدن نظر خود، به تبیین نظریه خود میپردازند.
گفتنی است اندیشکده مرصاد صرفا ناقل نظر ایشان بوده و این نظریه را رد یا تایید نمیکند.
*شما در یادداشتی (+) که با موضوع شکست پروژه وحدت داشتید، به این موضوع اشاره کردید که چون وحدت در حوزه عقاید و تاریخ و سیاست توسط حکومت دنبال شده است ناموفق بوده است. در اینجا منظور از «حکومت» دقیقا چیست؟ شما چطور به این نتیجه رسید که حکومت چنین رویکردی در حوزه وحدت داشته؟ آیا سیاست های مجمع تقریب را ملاک قرار دادید یا اینکه از طرق دیگری به این نتیجه رسیدید؟
ـ اجازه دهید ابتدا یک اصلاحیه به پرسش شما بزنم. بحثی که درآن یادداشت نوشته بودم این بود که تا به حال پروژهی وحدت در سه میدان دنبال شده است. این سه میدان، شروعشان از انقلاب نبوده که بگوییم همه حکومتی بودهاند. میدان اول مذهب است. تلاشهای تاریخی برخی نخبگان مذهبی و علمای دینی در جهت تقریب داشتهاند. خاستگاه این تلاشها نخبگانی بوده است. گفت و گوی فقها و علمای روحانیت رسمی مذاهب که نمونهی شاخص آن، تلاشهای مرحوم بروجردی و مکاتبات وی با شیخ شلتوت است. پروژه مرحوم بروجردی یک پروژه نخبگانی است. اصلا مسئله، مسئله عامه دینداران نیست. غایتی هم که دنبال می شود باز از همان جنس است. یعنی ما فرضا به سمت یک ساخت سازی، یک تعامل و گفت و گویی بین نخبه ها برویم، در چه جهتی؟ در جهت اینکه بیاییم مذهب شیعه را از همان موقعیت های اقلیتی به مذهب پنجم جهان اسلام تبدیل کنیم. این مستلزم این است که گفت و گو شکل بگیرد، با هم تعامل کنیم و یک سری بحث های اختلافی را کنار بگذاریم.
میدان دوم، تاریخ بوده است. در اینجا تلاشگران لزوما نخبگان دینی و روحانیت نبودهاند. حضور برخی چهرههای شاخص روحانی در این رویکرد به معنای آن نیست که خاستگاه، حوزهی دین باشد. تلاش این افراد این بوده که مقاطع تاریخی مورد اختلاف را به نحوی توجیه کنند و کماهمیت جلوه دهند یا روایت دیگری از آن ارایه دهند که سویهی اختلافیاش کمتر باشد. یک روایت معتدلانه از تاریخ که از منظر دینداران هم شیعه و هم سنی کمابیش مقبول باشد.
این تلاشها نیز سالها قبل از انقلاب و تشکیل حکومت دینی آغاز شده بود. منتها برخی از این تلاشگران، نظیر شاگردان مرحوم بروجردی که نگاههای اصلاح گرایانه داشتند و جزء موسسین جمهوری اسلامی بودند، پس از انقلاب این پروژهها را تبدیل کردند به پروژه حکومتی. پروژه حکومتی به این معنا که ظرفیت و نیروی نظام سیاسی برای دنبال کردن آنها به خدمت گرفته شد. یعنی اگر قبلا بحث وحدت بین یک مرجع تقلید بوده در یک سازمان رسمی روحانیت با یک روحانی دیگر در سازمان رسمی مذهبی دیگر، این بار نظام سیاسی میشود طرف گفتگو و متولی آن.
بر چه اساس؟ براساس این نگاه که حکومت دینی امکانی است که در خدمت فقیهان (یا به تعبیر دقیتر: فقهیان تشیع سیاسی) قرار گرفته برای اینکه پروژه های دینی اصلاح گرانه خود را با استفاده از ابزارهای حکومتی در گستره وسیعتر و با قدرت بیشتری دنبال کنند. چون یکی از آرمانهای تشیع سیاسی، اصلاح دینداری عامه است. از همین منظر هم تشیع سنتی به بی عملی و انفعال و تحجر متهم میشود. تا پیش از حکومت دینی، دست این اصلاحطلبان بسته بوده. لذا حکومت در این رویکرد میشود فرصت و ابزار اعمال تغییر. حکومت به خدمت درمی آید برای پیشبرد پروژه هایی که پیش از انقلاب امکان تحققشان نبود.
یکی از این پروژهها، اصلاحات در عزاداریهاست که در دوره رهبری آیتالله خامنهای دنبال شد. مانند ممنوعیت برخی رسوم عزاداری. یا تلاش برای هدایت و کنترل و سازمان دهی ادبیات دینی در جامعه. یا اصلاح در سازمان رسمی و نظام آموزشی حوزه ها . یکی هم پروژه وحدت است. وحدت از یک تلاش نخبگانیِ نه چندان موفقِ مقطعیِ اقلیتیِ بخشی از بدنه رسمی روحانیت به یک پروژه حکومتی تبدیل میشود.
پروژه حکومت یعنی پروژه ای که نظام سیاسی برای تحقق آن سرمایه گذاری و هزینه میکند. فرض بفرمایید در اصلاحات عزاداری چه اتفاقی می افتد؟ به موازات تبلیغات فرهنگی و رسانه ای علیه آنچه رسوم خرافی نامیده شدند، نیروی قهریه هم به خدمت درمی آید. ایده اصلاحات در آیینهای عامهپسند عزاداری مانند قمه زنی که پیشتر به طور پراکنده توسط برخی علما و فقها دنبال شده بود، حالا با پشتوانهی حکم حکومتی صورت قانونی و لازم الاجرا هم پیدا میکند. ساختاری شکل میگیرد و بخشنامه و دستور العمل صادر میشود و در میدان عمل نیز نیروی انتظامی موظف میشود به اعمال آن قانون و برخورد قهرآمیز با مظاهر «خرافات». به عبارت دیگر مساله از حوزه فقه و جامعه مدنی مذهبی و حتی سازمان رسمی روحانیت بیرون می آید و میشود مسئله حاکمیت. به این معناست که میگویم پروژه دولت می شود. (دولت که میگوییم مشخصا در عامترین سطح شمول منظور است. به معنای استیت، نه گاورمنت.)
وحدت هم یکی از پروژههای مذهبی دولت جمهوری اسلامی بوده است و به اشکال مختلف دنبال شده است. از اختصاص یک مناسبت تقویمی مشخصی به عنوان هفته وحدت و تاسیس سازمانهایی که این ایده را رسما دنبال کنند تا تدوین قوانین و استفاده از نیروی قهری. یک تفاوت مهمی که این حکومت شدن ایجادمیکند، از بین رفتن لزوم باور مجری این پروژه ها به آنهاست. همانطور که سرباز پلیس قرار نیست اصلا بداند چرا قمه زنی ممنوع است. بلکه او موظف است که با قمه زنی برخورد کند. چون دستور است و قانون است. وحدت هم توسط کارمندانی دارد که لزوما به آن باور ندارند. این خصلت دولتی شدن پروژه هایی است که براساس یک ایده نظری و فرهنگی شکل گرفته اند.
*جمهوری اسلامی الان به نظر شما این قضیه را در چه میدانی پیگیری می کند؟
ـ در دوره جمهوری اسلامی، پیگیری این پروژه یک مسیر ثابت را طی نکرده و فراز و نشیبهایی داشته است. اما وجه اشتراک این بوده که پروژه وحدت یک پروژه سیاسی بوده است. یعنی منفعت سیاسی دولت مستقر را در آن لحاظ شده. اتفاقا این خیلی هم واقع بینانه است. چون به هر حال بخشی از شهروندان اهل سنت اند و این اقلیت مذهبی از حیث سکونت هم در مرزهای جغرافیایی ساکن است. عقل کشورداری اقتضا میکند هر تلاشی برای آرام نگه داشتن این مرزها از جانب دولت صورت پذیرد. به عبارت دیگر نظام، انگیزه های سیاسی مختلفی برای پیگیری پروژه وحدت دارد و صورت مساله از یک موضوع صرفا مذهبی تغییر کرده است. دیگر این نیست که مثلا یک مرجع تقلید درگوشه قم با هدفی مذهبی، ایده وحدت را دنبال کند. احیانا اهداف مذهبی آن را دنبال کند. بلکه یک نظام سیاسی است که اهداف سیاسی و ملی را دنبال میکند و البته چون پسوند دینی هم دارد، به این اهداف، رنگ مذهبی میدهد و از ادبیات مذهبی برای بیان آن بهره میگیرد.
* فارغ از انگیزه هایش به چه طریقی می خواهد این وحدت را ایجاد کند؟ معتقدید که از همان طریق تاریخ و مذهب می خواهد این را پیش ببرد یا از طرق دیگری؟
ـ به طور بالقوه طبیعتاً دولت از همه ظرفیتهایش استفاده میکند. در موضوع وحدت هم تاکنون حاکمیت از ابزارها و روشهای مختلفی استفاده کرده است. یک روش، تولید بوروکراسی وحدت است. سازمانسازی و نهادسازیهایی که مجمع تقریب یک نمونه آن است. دوم کنترل سازمان روحانیت است. هم روحانیت شیعه، و هم اهل سنت. تلاش برای نفوذ در مدارس مذهبی سنی و در اختیار گرفتن مدیریت آنها برای اعمال کنترل و نظارتی مشابه حوزه قم و مشهد.
کنترل تولیدات فرهنگی و سیاستگذاری و اعمال نظارت در حوزه کتاب و رسانه نیز روش دیگری است که با جدیت دنبال شده است. طرح مباحث مذهبی اختلافی ولو توسط روحانیت سنتی شیعه با برخوردهای جدی از جانب نظام مواجه میشود. کتابهای اختلافی مجوز انتشار پیدا نمیکنند. با وعاظ و مداحانی که چنین مباحثی را طرح کنند، برخورد امنیتی و انتظامی میشود. و در مقابل فضا برای طرح مباحث وحدتی فراهم است و حکومت استقبال و حمایت نیز میکند.
* چون تمرکز شما روی ایران است، این سوال را پرسیدم. مجمع تقریب تمرکزش بر خارج است. در مناطقی از ایران که وحدت بیشتر مسئله است، تقریبا حضور و تاثیری ندارد. همه کاره در این مناطق امنیتی ها هستند. و اتفاقا آن ها هم فهمشان از مسئله وحدت همین چیزی است که شما دارید تجویز می کنید، یعنی همزیستی مسالمت آمیز. یعنی اگر ما بخواهیم بر این بحث کنیم که چرا بحث وحدت در ایران شکست خورده باید بیاییم عملکرد امنیتی ها را بررسی کنیم چون همه کاره این ها بودند. اینها هم می گفتند همزیستی داشته باشید، درهمین حد. فهم خیلی بسیطی از همزیستی داشتند که مثلا ما با هم جنگ نکنیم.
ـ این که تعایش نیست.
*فهم آن ها از تعایش این است که ما با هم زندگی کنیم و با هم درگیری نداشته باشیم.
ـ این برداشت از تعایش، خیلی سطحی و حداقلی است. به نظرم باید در مورد این بحث کنیم که آیا اساسا در شرایط تشکیل حکومت دینی تعایش امکان پذیر است؟ من معتقدم خیر. چرا؟ چون تعایش در فضای طبیعی و نرمال امکان تحقق دارد. به همین دلیل گفتم خاستگاه آرمان وحدت با ایدهی تعایش متفاوت از هم است. این نیست که ما از خاستگاه مذهبی برسیم به تعایش. نه واقعیت قضیه این است که الگوی تعایش یک الگوی سکولار است. بدون تعارف. نباید ابایی از گفتن این داشته باشیم. به همین دلیل حکومت دینی حتی اگر بخواهد هم نمیتواند الگوی تعایش را اجرا کند. چون حکومت دینی، پروژه دینی دارد. شما وقتی فضای طبیعیِ دینداری را به طرق مختلف دستکاری می کنی، دیگر نمی توانی بگویی من می خواهم فلان الگوی سازگار با شرایط طبیعی را دنبال کنم. شدنی نیست. یک مثال مشابه دیگر، مساله حجاب است. وقتی حجاب تبدیل به قانون شد و صورت اجباری گرفت، دیگر شرایط طبیعی نیست. نمیتوانید مثلا یک گفتمان ترویجی حجاب که مبتنی بر انتخاب است را دنبال کنید. چون، آن امر دینی صورت اجباری گرفته. دیگر انتخاب بی معناست. این ازجمله تنگناهای اختصاصی دینداری در شرایط حکومت دینی است.
در وحدت هم همینطور است. وقتی سازمانهای فرهنگی تبلیغی رسمی از یکسو و دستگاههای امنیتی انتظامی از سوی دیگر، متولیان شعار وحدت هستند، دیگر شرایط طبیعی وجود ندارد که مثلا الگوی تعایش دنبال شود. چون حکومت شرایط را دستکاری کرده ومناسبات را برهم زده است. اینکه در چنین شرایطی ما به اهل سنت و شیعه در مناطقی که اختلاط مذهبی هست، بگوییم کاری به کار هم نداشته باشید، خیلی ساده اندیشانه است.
اینکه من میگویم پروژه وحدت به شکست انجامیده، یک دلیلش همین است. چون وحدت و تقریب، از ایدهای نخبگانی به پروژهای حکومتی تبدیل شده و با منافع نظام سیاسی پیوند خورده است. صورت مساله چیز دیگری شده.
پیشنهاد جایگزین من، گذار از ایدهی وحدت و تقریب به الگوی تعایش است و این گذار، مادامی که حکومت در این موضوع مداخلهگر است و منافع سیاسی مذهبی خود را دنبال میکند و نیز مادامی که حاملان گفتمانی این موضوع، نخبگان دینی و روحانیت دو مذهب اند، تحققپذیر نیست.
*سوای حکومت، ایراد پیگیری ایده وحدت توسط روحانیت چیست؟
روحانیت نه اینکه نخواهد، بلکه اساسا نمیتواند این موضوع را به سرانجام برسانند. و این به منطق صنفی روحانیت در هر مذهب برمیگردد. روحانیت ـ فرقی نمیکند چه شیعه چه سنی ـ حارس مرزهای مذهبی است. برای همین ایراد منتقدان سنتی وحدت در روحانیت شیعه و سنی، به روحانیت منادی وحدت ایراد درستی است. آنها را متهم میکنند که دارند ما را از مرزهای مذهبی خود دور می کنند. به نظر من حرفشان منطقی، طبیعی و قابل فهم است. چرا؟ چون منطق این صنف این است که تو حارس مرزهای مذهبی باشی. وقتی تو داری مرز را کم رنگ می کنی، این به ضرر منافع صنفی روحانیت است. خصوصا در مورد ایده وحدت، و بهویژه برای جامعه شیعه این خطر پررنگ تر است. چون شیعه یک مذهب انشعابی است که آغازش از همین اختلافهای تاریخی بوده و بعدا هویت کلامی اعتقادی مستقل پیدا کرده. دال شیعه، امامت است و جانشینی پیامبر. از منظر شیعه ارتدوکس، اختلاف را کنار بگذارید، یعنی چه؟ یعنی در مورد غدیر حرف نزنید. یعنی دال امامت را کنار بگذارید. احساس خطری که تشیع سنتی از بحث وحدت میکند و مقاومتی که در قبال آن دارد در چارچوب منطقی خودش بیجا نیست. میگوید مذهب من براساس این مرزگذاری است، شما می گویی روی مرزها حرف نزن. من اگر روی مرز حرف نزنم پس روی چه حرف بزنم؟ اصلا شیعه بودن من دقیقا به بودن همین مرزها است. دیگری تشیع سنتی، به طور تاریخی اهل سنت است. این با هویت این تشیع پیوند خورده است. اما در تشیع سیاسی که خصوصا پس از انقلاب داعیهدار موضوع وحدت شده، چنین نیست. تشیع سیاسی، ادامهی پروژه اسلام سیاسی است. یعنی خاستگاه آن اسلام سیاسی است نه تشیع سنتی. اسلام سیاسی نیز یک پدیده متاخر و مدرن است و حصول تحولات فکری معاصر مسلمانان با غرب به خصوص پس از فروپاشی عثمانی.
حتی امام شناسی تشیع سنتی با تشیع سیاسی با هم متفاوت است. در دال های مرکزی هم متفاوت اند. فهم و تقریر تشیع سنتی از امامت لاجرم از تاریخ شیعه لاینفک است، اما تقریر امامت و ولایت در تشیع سیاسی، یک تقریر مدرن ناظر به حکومت و دولت است. تاریخ تشیع سیاسی هم تاریخ دیگری است. چه بسا آنقدر که تشیع سیاسی از اسلام اخوانی اثر گرفته، از تشیع سنتی قم و نجف تاثیر نگرفته. همین است که میبینیم در قبال سنت شیعی، مواجههی دو تشیع تفاوت محسوسی دارد. یکی که مناسک سنتی شیعی را بالاصاله میپذیرد و از آن ذیل مفهوم «شعایر» پاسداری میکند و دیگری که این مناسک را در پسزمینه ی کارکردی و امروزیشان میفهمد و به تبع قابل دستکاری و تغییر میداند.
*به نظرتان وزن کشی پیروان تشیع سنتی و سیاسی چگونه است؟
ـ من در این حوزه کار آماری نکرده ام. وزن کشی و تخمین درصد حامیان دو جریان هم واقعا آسان نیست. برداشت اولیه من اینست که بدنهی اصلی دینداران به تشیع سنتی تعلق دارند. و از آنجا که تشیع سیاسی خواهناخواه با نظام جمهوری اسلامی پیوند خورده و نظام نمایندگی آن را عهده دار بوده، افزایش احساس ناکارآمدی نظام و کاهش قدرت اقناع سازی در ریزش حامیان تشیع سیاسی در سالهای اخیر موثر بوده است. به نظر می رسد هر چه جلوتر آمدیم ریزش تشیع سیاسی بیشتر شده و بخشی از این ریزش، سهم تشیع سنتی و بخشی هم سهم تشیع هویتی (فرهنگی) شده است.
*شما این را قبول دارید که تشیع سیاسی امکان پیوند خوردن با وحدت را دارد؟
ـ به نظرم میشود اینطور گفت که امتناع در مورد تشیع سنتی و هویتی، نظری است و در مورد تشیع سیاسی، پراتیک. بدین معنا که حکومت دینی مبتنی بر تشیع سیاسی می خواهد پروژه وحدت را دنبال کند. منتها در چه میدانی؟ در میدانی که به او تعلق ندارد و بیش از او، میدان تشیع سنتی و تشیع هویتی است. اینجا امتناع از این حیث است. یک امتناع عمل گرایانه. ولو آنکه در مورد تشیع سیاسی، امتناع نظری وجود نداشته باشد.
*شما معتقدید که روحانیون باید کلا از این پروژه حذف شوند؟
ـ نه اینکه حذف شوند من می گویم نمایندگان و حاملان اصلی این پروژه تا کنون حکومت و نخبگان دینی بوده اند. باید این نمایندگی به نخبگان عرفی منتقل شود.
*شما می گویید مشکل اصلی از روحانیون است.
آن مشکلی که در روحانیون هست حل نمی شود.
*چرا؟
ـ این همه سال مگر حل شد؟
*شما می گویید نخبگان غیرمذهبی بیایند در مسائل عرفی با هم پروژه مشترک تعریف کنند و همکاری کنند؟
ـ نه اینکه پروژه مشترک داشته باشند. وقتی دخالت حکومت یا سارمان دینی نباشد، این موضوع از یک مساله مذهبی به یک مساله اجتماعی تبدیل میشود. مواجهه نخبگان عرفی در قبال دیگر مسایل اجتماعی چگونه است؟ این هم یکی مثل آنها. دقت کنید. منظور من این نیست که روحانیت شیعه و سنی با هم حرف نزنند، به جای آنها مثلا جامعه شناسان شیعه و سنی با هم حرف بزنند! نه. این باز مساله را مذهبی نگه میدارد. میگویم این سنی و شیعه را از پسوند بیانداز! حرف این است.
*مگر دست ما است؟
ـ بله. دست ما است.
*شما خودتان می گویید یک سری روحانی هستند که کارشان اختلاف انداختن است.
ـ من این را نمی گویم، می گویم او دارد کار مذهبی اش را می کند.
*بالاخره خوب یا بد او دارد کارش را می کند.
ـ خب بکند. مثل این است که بگوییم یک جریانی هست دارند ترویج مواد مخدر می کنند. خب این دلیل می شود که ما ورود نکنیم؟ شما باید به عنوان مسئله اجتماعی، مسئله مواد مخدر و اعتیاد را حل کنیم.
*چطور می توانید آن را حل کنید؟
ـ به عنوان یک مساله اجتماعی. مشابه هر مساله اجتماعی دیگر.
*مفروض شما این است که توده های شیعه و سنی با هم مشکل دارند. اما هیچ وقت اینطور نبوده است.
ـ خیر. اینطور نیست. مردم زندگی شان را می کردند. دستکاری هاست که اختلاف درست میکند. حالا این دستکاری چه آن روحانی و مبلغ شیعی باشد که از قم اعزام میشود به آن مناطق و مباحث تاریخی و اختلافی را دامن میزند، یا حکومت باشد که در جهت مخالف، به اسم وحدت شرایط طبیعی را بر هم میزند. هردو دستکاری است و مداخله است.
منتها یک وقت ادبیات اختلاف افکن و تفرقه آمیز را من به عنوان حکومت نقد می کنم یک وقتی به عنوان روشنفکر و مصلح یا به عنوان نخبهی عرفی اجتماع نقد می کنم. ممکن است در نهایت اینجا هم به لزوم تدوین سازوکاری قانونی و کنترلی برسیم منتها از مسیر عرفی نه مذهبی. وقتی میدان بازی، مذهب است شما به هر تفاهمی هم که برسی آخر از موضع اکثریت و اقلیت مذهبی می رسی. اینکه اینجا مملکت شیعه است و من حکومت شیعه دارم به توی سنی فضل می کنم که این امتیاز را به تو می دهم. اما اگر به خود جامعه واگذار کنی، خودشان مدیریت می کنند. مشابه مساله گروههای قومی که آنهم به دلیل مداخلهگری حکومت به جای استفاده از ظرفیتهای اجتماعی و محلی، به بحران تبدیل شده است.
*تضمینی وجود ندارد که آن تعایش شکل بگیرد. چون روحانیون هم هستند و دارند کار خودشان را می کنند و خیلی هم تاثیرگذارند. این ها را بالاخره چطور می خواهید حل کنید؟ می خواهید به مردم بگویید به حرف آخوندها گوش ندهید؟
ـ او کارش این است، طبیعی است که این کار را کند. اگر غیر این باشد باید تعجب کنیم: یا آخوند نیستند یا صادق نیستند. برای همین گفت وگو بین روحانیت دو مذهب، چندان موفق نبوده و نمی تواند باشد. چون کسانی و در لایه هایی با هم گفت وگو می کنند که هم شرایط گفت و گو را ندارند هم انگیزه گفت وگو را. چون نمایندهی متن نیستند. روحانیت متننشین هر دو مذهب اساسا نیازی به گفت وگو نمی بیند. میگوید من چرا باید گفت وگو کنم؟ راست هم می گوید. چرا باید گفت و گو کند؟ گفت وگو با چه هدفی؟ الان آقایان قم می خواهند گفت وگو کنند. به چه دلیل باید گفت وگو کنند؟ می خواهند نظر یکدیگر را درباره هم بفهمند؟ این را که می دانند. گفت وگو با یک هدفی صورت می گیرد. اگر منظورت این است که من عقب نشینی کنم، من عقب نشینی نخواهم کرد. اگر می خواهید من مرزهایم را جابجا کنم، من سر مرزهایم محکم ایستاده ام. اتفاقا حالا که تو این قدر به گفت وگو اصرار داری من می آیم مرزهایم را پررنگ تر هم می کنم. پررنگ تر می کنم چون احساس خطر می کنم. چون حس میکنم انگار حکومت می خواهد مرزها را کمرنگ کند. برای پیشبرد منافع سیاسی خودش که برخلاف منافع مذهبی من است. تو می خواهی پیشروی کنی، پیشروی که در گفت وگو شکل نمی گیرد.
*گفت وگو کنیم برای اینکه زمینه ها را برای تعایش ایجاد کنیم.
ـ مسئله روحانیت، تعایش نبوده و نیست و نمیتواند باشد.
*چرا نبوده؟ کسانی بوده اند که مسئله شان این بوده. قبل از آنکه تشیع سیاسی شکل بگیرد هم بوده اند.
ـ در بین روحانیت، چه کسانی این موضوع را دنبال می کرده اند؟ آیا واقعا از نظر متن سازمان رسمی تشیع، نماینده شیعه محسوب میشده اند؟ یا برعکس، مطرودان و حاشیه نشینان بوده اند؟ برقعی نماینده متن تشیع است؟ یا قلمداران؟ یا حتی خالصی زاده؟ اینها و نظایر آنها گرچه معمم بوده اند، اما هیچگاه توسط متن روحانیت شیعه، مورد تایید قرار نگرفتند. هیچکدام در بدنهی ارتدوکس شیعه جایی نداشتند. حتی بروجردی هم با اینکه به جهت اتوریتهای که داشت، احترامش را حفظ میکنند، اما رفتارهای تقریبیاش را تایید نمیکنند و بعد از او هم دنبال نکردند.